داستان کوتاه شیوانا و یادگیری ضربات برق‌آسا

داستان کوتاه شیوانا و یادگیری ضربات برق‌آسا
روزی پسری نزد شیوانا آمد و به او گفت که یکی از افسران امپراتوری مزاحم او و خانواده‌اش شده است و هر روز به نحوی آن‌ها را اذیت می‌کند. پسر جوان گفت که افسر گارد امپراتور مبارزی بسیار جنگاور است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قبیله‌ی سرخ‌پوست‌ها و هواشناسی

داستان کوتاه قبیله‌ی سرخ‌پوست‌ها و هواشناسی
مردان قبیله‌ی سرخ‌پوست از رییس جدید می‌پرسند: «آیا زمستان سختی در پیش است؟» رییس جوان قبیله که هیچ تجربه‌ای در این زمینه نداشت، جواب می‌ده: «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید.»
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امتحان درس مدیریت زمان

داستان کوتاه امتحان درس مدیریت زمان
وقت امتحانا بود و ما اون روز می‌خواستیم سومین امتحان ترم رو بدیم که مربوط به درس مدیریت زمان می‌شد. از شما چه پنهون درس سختی هم بود و از اون بدتر استادش بود که خیلی سختگیری می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شانگهای یا پکن

داستان کوتاه شانگهای یا پکن
در کشور چین، دو مرد روستایی می‌خواستند برای یافتن شغل به شهر بروند. یکی از آن‌ها می‌خواست به شانگهای برود و دیگری به پکن. اما در سالن انتظار قطار، آنان برنامه‌ی خود را تغییر دادند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اشتباهی آبدارچی را خوردم

داستان کوتاه اشتباهی آبدارچی را خوردم
دو شیر از باغ وحشی می‌گریزند و هر کدام راهی را در پیش می‌گیرند. یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه می‌برد، اما به محض آن‌که بر اثر فشار گرسنگی ره‌گذری را می‌خورد به دام می‌افتد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سوت‌های زندگی شما چیست

داستان کوتاه سوت‌های زندگی شما چیست
بنجامین فرانکلین (از پدران بنیان‌گذار کشور آمریکا) در هفت سالگی اشتباهی مرتکب شد که در هفتاد سالگی هم از یادش نرفت... او پسرک هفت ساله‌ای بود که سخت عاشق یک سوت شده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سوالی سخت در مصاحبه‌ی استخدام

داستان کوتاه سوالی سخت در مصاحبه‌ی استخدام
مردی به نام استیو، برای انجام مصاحبه‌ی حضوری شغلی که صدها متقاضی داشت به شرکتی رفت. مدیر شرکت، به جاى آن‌که سین جیم کند، یک ورقه‌ی کاغذ گذاشت جلوی استیو و از او خواست برای استخدام، تنها به یک سوال پاسخ بدهد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آدم‌خوارها

داستان کوتاه آدم‌خوارها
پنج آدم‌خوار به عنوان کارمند در یک اداره استخدام شدند. هنگام مراسم خوشامدگویی رییس اداره گفت: شما همه جزو تیم ما هستید. شما این‌جا حقوق خوبی می‌گیرید و می‌توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فکر اقتصادی

داستان کوتاه فکر اقتصادی
چاک از یک مزرعه‌دار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعه‌دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ چاک آمد و گفت: متاسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اعتماد به نفس مدیر ورشکسته

داستان کوتاه اعتماد به نفس مدیر ورشکسته
مدیر شرکتی روی نیمکتی در پارک نشسته بود و سرش را بین دستانش گرفته بود و به این فکر می‌کرد که آیا می‌تواند شرکتش را از ورشکستگی نجات دهد یا نه. بدهی شرکت خیلی زیاد شده بود و راهی برای بیرون آمدن از این وضعیت نداشت.
دنباله‌ی نوشته