مرد ثروتمندی ماشین آخرین مدل خود را مقابل مغازهی قصابی پارک کرد و نیم کیلو گوشت خرید. قبل از اینکه مرد ثروتمند مغازه را ترک کند، مرد دیگری با لباسهای کهنه از یک تویوتای مستهلک مدل قدیمی پیاده شد.
چشم بسته دو کیلو سیب خریدم و گاز دادم تا خانه و انداختم توی سینک ظرفشویی و غسل کرونا دادم و ریختم توی سبد. ده تا سیب بودند. همانجا فهمیدم که سه تای آنها نیمهکپکزدهاند و از زردی رسیدهاند به قهوهای.
ایرباس ۳۸۰ در حال عبور از اقیانوس اطلس بود. این هواپیما بهطور مداوم با سرعت ۸۰۰ کیلومتر در ساعت در ۳۰۰۰۰ پا پرواز میکرد تا آنکه ناگهان یک جت یورو فایتر با Tempo Mach 2 ظاهر شد!!
بچه که بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم، برای همین تابستون که میشد مادرم لواشک آلو واسم درست میکرد، منم همیشه یه گوشه وایمیستادم و نگاه میکردم. سختترین مرحله، مرحلهی خشک شدن لواشک بود.
عقابی در بلندای قلهی رفیعی لانه داشت. عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود، اما نمیخواست بمیرد. به یاد آورد که پدرش از پدرش که او هم از پدرش شنیده بود که در پایین قله، کلاغی لانه دارد.
عقاب داشت از گرسنگی میمرد و نفسهای آخرش را میکشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشهی گندیدهی آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخهی درختی به آنها خیره شده بود.
شخصی گرسنه بود. برای او کلم آوردند! اولین بار بود که کلم را میدید. پس با خود گفت: «حتما میوهای درون این برگها است.» اولین برگش را کند تا به میوه برسد. اما زیرش به برگ دیگری رسید. و زیر آن برگ یک برگ دیگر و...
روزی زنی از خواب بیدار میشود و در آینه نگاه میکند و متوجه میشود که فقط سه تار مو روی سرش مانده. به خود میگوید: فکر میکنم بهتر باشد امروز موهایم را ببافم؟ همین کار را میکند و روز را بهخوشی میگذراند.
روزی در یک مراسم مهمانی دست یک پسربچه که در حال بازی بود در یک گلدان کوچک و بسیار گرانقیمت گیر کرد. هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید.
کسی سراغ گردوفروشی رفت و گفت: «میشود همهی گردوهایت را رایگان به من بدهی؟» گردوفروش با تعجب به او نگاه کرد و جوابی نداد. دوباره پرسید: «میشود یک کیلو گردو مجانی به من بدهی؟» و باز با سکوت مواجه شد.