داستان کوتاه تویوتای قدیمی

داستان کوتاه تویوتای قدیمی
مرد ثروتمندی ماشین آخرین مدل خود را مقابل مغازه‌ی قصابی پارک کرد و نیم کیلو گوشت خرید. قبل از این‌که مرد ثروتمند مغازه را ترک کند، مرد دیگری با لباس‌های کهنه از یک تویوتای مستهلک مدل قدیمی پیاده شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اهریمن درون

داستان کوتاه اهریمن درون
چشم بسته دو کیلو سیب خریدم و گاز دادم تا خانه و انداختم توی سینک ظرف‌شویی و غسل کرونا دادم و ریختم توی سبد. ده تا سیب بودند. همان‌جا فهمیدم که سه تای آن‌ها نیمه‌کپک‌زده‌اند و از زردی رسیده‌اند به قهوه‌ای.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جت و ایرباس

داستان کوتاه جت و ایرباس
ایرباس ۳۸۰ در حال عبور از اقیانوس اطلس بود. این هواپیما به‌طور مداوم با سرعت ۸۰۰ کیلومتر در ساعت در ۳۰۰۰۰ پا پرواز می‌کرد تا آن‌که ناگهان یک جت یورو فایتر با Tempo Mach 2 ظاهر شد!!
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از دوست داشتن لذت ببر

داستان کوتاه از دوست داشتن لذت ببر
بچه که بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم، برای همین تابستون که می‌شد مادرم لواشک آلو واسم درست می‌کرد، منم همیشه یه گوشه وایمیستادم و نگاه می‌کردم. سخت‌ترین مرحله،‌ مرحله‌ی خشک شدن لواشک بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عقاب و کلاغ

داستان کوتاه عقاب و کلاغ
عقابی در بلندای قله‌ی رفیعی لانه داشت. عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود، اما نمی‌خواست بمیرد. به یاد آورد که پدرش از پدرش که او هم از پدرش شنیده بود که در پایین قله، کلاغی لانه دارد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زندگی یا زنده بودن

داستان کوتاه زندگی یا زنده بودن
عقاب داشت از گرسنگی می‌مرد و نفس‌های آخرش را می‌کشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه‌ی گندیده‌ی آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخه‌ی درختی به آن‌ها خیره شده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قدر فرصت‌ها را بدانیم

داستان کوتاه قدر فرصت‌ها را بدانیم
شخصی گرسنه بود. برای او کلم آوردند! اولین بار بود که کلم را می‌دید. پس با خود گفت: «حتما میوه‌ای درون این برگ‌ها است.» اولین برگش‌ را کند تا به میوه برسد. اما زیرش به برگ دیگری رسید. و زیر آن برگ یک برگ دیگر و...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سه تار مو

داستان کوتاه سه تار مو
روزی زنی از خواب بیدار می‌شود و در آینه نگاه می‌کند و متوجه می‌شود که فقط سه تار مو روی سرش مانده. به خود می‌گوید: فکر می‌کنم بهتر باشد امروز موهایم را ببافم؟ همین کار را می‌کند و روز را به‌خوشی می‌گذراند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه گردو فروش

داستان کوتاه گردو فروش
کسی سراغ گردوفروشی رفت و گفت: «می‌شود همه‌ی گردوهایت را رایگان به من بدهی؟» گردوفروش با تعجب به او نگاه کرد و جوابی نداد. دوباره پرسید: «می‌شود یک کیلو گردو مجانی به من بدهی؟» و باز با سکوت مواجه شد.
دنباله‌ی نوشته