اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازهی شهر بیفتاد. صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد. مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پُرنکبت بیفتاد. مرد گفت: از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند.