داستان کوتاه در مثل جای مناقشه نیست

داستان کوتاه در مثل جای مناقشه نیست
از بچگی شعرها و ضرب‌المثل‌ها رو جابه‌جا می‌گفتم، یا در جای نامناسبی استفاده نمی‌کردم. یه بار معلم کلاس دوم راهنمایی، حمید عباسی رو آورد پای تخته و اون هم مسئله‌ای که من نمی‌تونستم حلش کنم رو به کمک خود معلم حل کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شمر ارمنی

داستان کوتاه شمر ارمنی
محله سیچان (در اصفهان) به‌دلیل دور بودن از رودخانه‌ی زاینده رود با نهرهایی که به «مادی» شهرت دارند تغذیه می‌شده است و تعداد زیادی از این مادی‌ها در محله مشاهده می‌شود که در مراسم عاشورا به‌عنوان نهر علقمه از آن‌ها استفاده می‌شده است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شهرام و بهرام

داستان کوتاه شهرام و بهرام
دو برادر بودند که کت و شلوار می‌فروختند. یکی شهرام و یکی بهرام. شهرام مسئول جذب مشتری بود و بهرام قیمت می‌داد و همیشه آخر مغازه می‌نشست. مشتری که میومد شهرام با زبان بازی جنس رو نشون می‌داد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بیمارستان روانی

داستان کوتاه بیمارستان روانی
برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستان‌های روانی رفتیم. بیرون بیمارستان غُلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده‌ی مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می‌دادند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زیان باسوادی

داستان کوتاه زیان باسوادی
گویند در گذشته‌ی دور، در جنگلی شیر حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماینده‌ی حیوانات در دستگاه حاکم بود. با وجود ظلم سلطان، تایید خر و حیله‌ی روباه، همه‌ی حیوانات جنگل را رها کرده و فراری شدند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه معلم و فراش

داستان کوتاه معلم و فراش
معلمی با خواهر فراش مدرسه ازدواج کرد. گاهی اوقات معلم غیبت می‌کرد و از فراش که برادرزنش بود می‌خواست به جایش به کلاس برود. این‌قدر این کار تکرار شد که فراش تقریبا شده بود آقا معلم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تست آب غوره

داستان کوتاه تست آب غوره
مسئول تست آب‌غوره و سرکه‌های یک کارخانه‌ی سرکه‌سازی می‌میرد. مدیر کارخانه دنبال یک مسئول تست دیگر می‌گردد تا او را استخدام کند. یک فرد مست با لباس ژنده و پاره برای گرفتن شغل درخواست می‌دهد!
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جریمه‌ی صد درهمی

داستان کوتاه جریمه‌ی صد درهمی
در زمان‌های دور، پادشاهی کارهایی عجیب می‌کرد و هر روز به‌شکلی مردم را آزار می دا . یک روز که خزانه‌ی دولت در حال خالی شدن بود، دستور داد که ماموران در شهر بروند و هر که را که عیبی در بدن دارد، صد درهم جریمه کنند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عیادت مرد ناشنوا از همسایه

داستان کوتاه عیادت مرد ناشنوا از همسایه
ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره‌ی ناشنوایی‌اش چیزی بگوید و برای آن‌که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی‌شنود، باید از پیش پرسش‌های خود را طراحی کند.
دنباله‌ی نوشته