ایامی که شیخ ابوسعید ابوالخیر (عارف و شاعر نامدار ایرانی سدهی چهارم و پنجم هجری قمری) در نیشابور بود، شهر نیشابور محتسبی داشت مقتدر و سختگیر و در عین حال منکر شیخ ابوسعید.
تاجری در زمانهای قدیم از تهران مسافرت کرده، به اسلامبول میرفت. چون به قزوین رسید، یکی از غلامهای او محبوب نام، ناخوش شد. او را در خانهی یکی از دوستان قزوینی خود گذاشت که پس از خوب شدن...
بهلول شبی در خانهاش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود که قاصدی از راه رسید. قاصد پیام قاضی را به او آورده بود. قاضی میخواست بهلول آن شب شام، مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضی عذر بخواه!
در روزگاری دور، دو دوست به قصد شکار کبک به کوهستان رفتند. این دو سالها بود با هم به شکار میرفتند. هر دوی آنها فقط یک تفنگ داشتند. هر کدام با آن تفنگ کبکی شکار میکردند و به خانه برمیگشتند.
در روزگاران قدیم، مرد جوانی بود که بهدنبال کار میگشت و چند روزی را در کارگاه آهنگری کار کرد. سپس با خود گفت: من نمیتوانم روزانه این همه وقت دم کورهی سوزان کار کنم و به فولاد گداخته پتک بکوبم.
روزی روزگاری لقمان حکیم با پسرش از کوچهای عبور میکردند که ناگهان صدای اذان شنیدند. پسرش گفت: پدر برای نماز به مسجد برویم و بعد از نماز برای نهار به منزل برویم. امروز مادرم برای نهار غذای خوشمزهای آماده کرده.
روزی روزگاری، فروشندهی دورهگردی که کارش خرید و فروش کالا و اجناس در شهرهای مختلف بود، به روستای کوچکی رسید. مرد فروشنده که بسیار خسته و گرسنه شده بود، بلافاصله پس از اینکه به روستا رسید به قهوهخانه رفت.
در دورهای که خانهها مثل امروز حمام نداشتند، هر محله یا شهری تنها یک حمام عمومی داشت که تمام مردم شهر از آن حمام عمومی استفاده میکردند. این حمامها سقفهای بلند و گنبدی داشتند و حوضچهای در وسط حمام قرار داشت.
حضرت نوح یکی از پیامبران بزرگ الهی است، که در طی عمر طولانیشان تمام وقت خود را صرف تشویق مردم قوم خود به خداپرستی، انسانیت و دوستی کردند. ولی هر چه ایشان بیشتر تلاش میکردند، کمتر نتیجه میدیدند.
آوردهاند که مردم شهری بودند که هرگاه پادشاهشان میمرد، بازی شکاری را به پرواز درمیآوردند و آن باز بر شانهی هر کس مینشست او پادشاه میشد. از قضا این بار قرعهی فال و همای سعادت بر شانهی «بختالنصر» نشست.