داستان کوتاه چراغی را که ایزد برفروزد

داستان کوتاه چراغی را که ایزد برفروزد
ایامی که شیخ ابوسعید ابوالخیر (عارف و شاعر نامدار ایرانی سده‌ی چهارم و پنجم هجری قمری) در نیشابور بود، شهر نیشابور محتسبی داشت مقتدر و سختگیر و در عین حال منکر شیخ ابوسعید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نردبان پله پله

داستان کوتاه نردبان پله پله
تاجری در زمان‌های قدیم از تهران مسافرت کرده، به اسلامبول می‌رفت. چون به قزوین رسید، یکی از غلام‌های او محبوب نام، ناخوش شد. او را در خانه‌ی یکی از دوستان قزوینی خود گذاشت که پس از خوب شدن...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد

داستان کوتاه هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
بهلول شبی در خانه‌اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود که قاصدی از راه رسید. قاصد پیام قاضی را به او آورده بود. قاضی می‌خواست بهلول آن شب شام، مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضی عذر بخواه!
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آخرش نفهمیدم رفیق منی یا رفیق گرگ

داستان کوتاه آخرش نفهمیدم رفیق منی یا رفیق گرگ
در روزگاری دور، دو دوست به قصد شکار کبک به کوهستان رفتند. این دو سال‌ها بود با هم به شکار می‌رفتند. هر دوی آن‌ها فقط یک تفنگ داشتند. هر کدام با آن تفنگ کبکی شکار می‌کردند و به خانه برمی‌گشتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نان اینجا، آب اینجا، کجا بروم بهتر از اینجا

داستان کوتاه نان اینجا، آب اینجا، کجا بروم بهتر از اینجا
در روزگاران قدیم، مرد جوانی بود که به‌دنبال کار می‌گشت و چند روزی را در کارگاه آهنگری کار کرد. سپس با خود گفت: من نمی‌توانم روزانه این همه وقت دم کوره‌ی سوزان کار کنم و به فولاد گداخته پتک بکوبم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آدم گرسنه سنگ را هم می‌خورد

داستان کوتاه آدم گرسنه سنگ را هم می‌خورد
روزی روزگاری لقمان حکیم با پسرش از کوچه‌ای عبور می‌کردند که ناگهان صدای اذان شنیدند. پسرش گفت: پدر برای نماز به مسجد برویم و بعد از نماز برای نهار به منزل برویم. امروز مادرم برای نهار غذای خوشمزه‌ای آماده کرده.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آنچه تو از رو می‌خوانی من از برم

داستان کوتاه آنچه تو از رو می‌خوانی من از برم
روزی روزگاری، فروشنده‌ی دوره‌گردی که کارش خرید و فروش کالا و اجناس در شهرهای مختلف بود، به روستای کوچکی رسید. مرد فروشنده که بسیار خسته و گرسنه شده بود، بلافاصله پس از این‌که به روستا رسید به قهوه‌خانه رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آواز خر در چمن

داستان کوتاه آواز خر در چمن
در دوره‌ای که خانه‌ها مثل امروز حمام نداشتند، هر محله یا شهری تنها یک حمام عمومی داشت که تمام مردم شهر از آن حمام عمومی استفاده می‌کردند. این حمام‌ها سقف‌های بلند و گنبدی داشتند و حوضچه‌ای در وسط حمام قرار داشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از دماغ فیل افتاده

داستان کوتاه از دماغ فیل افتاده
حضرت نوح یکی از پیامبران بزرگ الهی است، که در طی عمر طولانی‌شان تمام وقت خود را صرف تشویق مردم قوم خود به خداپرستی، انسانیت و دوستی کردند. ولی هر چه ایشان بیشتر تلاش می‌کردند، کمتر نتیجه می‌دیدند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از ماست که بر ماست

داستان کوتاه از ماست که بر ماست
آورده‌اند که مردم شهری بودند که هرگاه پادشاهشان می‌مرد، بازی شکاری را به پرواز درمی‌آوردند و آن باز بر شانه‌ی هر کس می‌نشست او پادشاه می‌شد. از قضا این بار قرعه‌ی فال و همای سعادت بر شانه‌ی «بخت‌النصر» نشست.
دنباله‌ی نوشته