داستان کوتاه سحرخیز باش تا کامروا باشی

داستان کوتاه سحرخیز باش تا کامروا باشی
در زمان پادشاهی انوشیروان ساسانی، او وزیر باهوش و کاردانی داشت به نام بوذرجمهر. این وزیر بسیار منظم و مرتب بود. این ویژگی‌های بوذرجمهر باعث شده بود که او بسیار مورد احترام و مشورت انوشیروان باشد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عطایش را به لقایش بخشید

داستان کوتاه عطایش را به لقایش بخشید
در روزگاران قدیم تاجری در هنگام سفر گرفتار راهزنان شد و تمام دارایی‌اش را یک شبه از دست داد. او که مرد سرشناس و بزرگی بود، بی‌پولی و تهی‌دستی خیلی آزارش می‌داد، ولی آن‌قدر آبرومند بود که نمی‌توانست دست نیاز در برابر کسی دراز کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عزرائیل در خانه‌اش قدم می‌زند

داستان کوتاه عزرائیل در خانه‌اش قدم می‌زند
در زمان نبوت حضرت سلیمان پیرمردی زندگی می‌کرد که با این‌که سال‌های زیادی عمر کرده بود، ولی نمی‌خواست بمیرد. یک روز صبح که پیرمرد می‌خواست سرکار برود. همین که از خانه خارج شد یک دفعه چشمش به یک آدم افتاد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کلاغ هوشمند

داستان کوتاه کلاغ هوشمند
روایت کرده‌اند که در زمان‌های بسیار دور در نزدیکی‌های شهری بزرگ، کوهی بود بسیار بلند که بر روی آن کوه صدها درخت تنومند و بزرگ و پرشاخ و برگ روییده بود و بر روی یکی از درختان پر شاخ و برگ و عظیم، صدها لانه‌ی کلاغ بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عیسی به دین خود، موسی به دین خود

داستان کوتاه عیسی به دین خود، موسی به دین خود
زمانی که اسلام دین تازه‌ای بود و تعداد مسلمانان در شهر مکه هنوز کم بود، کافران مردم تازه مسلمان شده را از هر راهی که می‌توانستند مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند تا از دین و آیین جدید خود دست بردارند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امتحان عیاران

داستان کوتاه امتحان عیاران
روایت کرده‌اند که در زمانی نه چندان دور و در شهری کوچک عده‌ای از عیاران جوانمرد نشسته بودند و مشغول صحبت با یکدیگر بودند که مردی را دیدند که وارد آن مکانی که آن‌ها بودند شد و سلام کرد و بعد از احوالپرسی گفت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پیرزن فقیر

داستان کوتاه پیرزن فقیر
در روزگاران گذشته، پیرزن فقیری بود که از مال دنیا فقط یک خانه‌ی مخروبه داشت و با فقر و فلاکت روزگار می‌گذرانید و تنها کاری که از دستش برمی‌آمد، این بود که روزها را در جلوی در خانه‌اش می‌نشست...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرد وام‌دار و خواجه‌ی بخشنده

داستان کوتاه مرد وام‌دار و خواجه‌ی بخشنده
در روزگارانی نه چندان دور، مردی زندگی می‌کرد که برای امرار معاش و گذران زندگی و خرج خود و زن و فرزندانش بسیار قرض کرده بود و به همین جهت به افراد زیادی بدهکار بود. این مرد به یک نفر بیش از همه بدهکار بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دزد و ساس

داستان کوتاه دزد و ساس
روزی یک دزد می‌خواست که به خانه‌ی یک فرد ثروتمند دستبرد بزند و تمام اموال او را بدزدد. او در فکرش نقشه‌ها می‌کشید و حیله‌ها به‌کار می‌برد و با نیرنگ‌ها و حقه‌ها می‌خواست تا به مراد دل خویش برسد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی

داستان کوتاه سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی
در زمان پادشاهی ابراهیم ادهم این مرد عارف و خداپرست یک روز با خود فکر کرد که اگر بخواهد پادشاه عادی باشد و با عدل و انصاف بر مردم حکومت کند، ممکن است از عبادت و بندگی خدا عقب بماند.
دنباله‌ی نوشته