داستان کوتاه سحرخیز باش تا کامروا باشی

داستان کوتاه سحرخیز باش تا کامروا باشی

در زمان پادشاهی انوشیروان ساسانی، او وزیر باهوش و کاردانی داشت به نام بوذرجمهر. این وزیر بسیار منظم و مرتب بود. این ویژگی‌های بوذرجمهر باعث شده بود که او بسیار مورد احترام و مشورت انوشیروان باشد. به‌طوری که انوشیروان بدون مشورت و هماهنگی او هیچ تصمیمی نمی‌گرفت. انوشیروان با داشتن چنین وزیر کاردانی خودش به راحتی به سراغ خوشگذرانی و تفریحاتش می‌رفت. این کار او باعث اختلاف میان آن‌ها می‌شد. بوذرجمهر همیشه تاکید می‌کرد، قربان سحرخیز باشید تا کامروا شوید، ولی سحرخیز بودن برای انوشیروانی که شب‌ها را تا نیمه‌شب به خوشگذرانی و تفریح می‌گذراند واقعا سخت بود.
بوذرجمهر هر روز ساعت‌ها باید منتظر پادشاه می‌ماند تا او از خواب بیدار شود. آن وقت تصمیماتی که بوذرجمهر گرفته به اطلاع ایشان برساند تا امضاء شود. به همین دلیل او هر روز به پادشاه گوش زد می‌کرد: «سحرخیز باشید تا کامروا شوید» این تاکید بوذرجمهر باعث عصبانیت پادشاه می‌شد تا جایی که پادشاه تصمیم گرفت درسی به وزیر کاردانش بدهد تا دایم او را به سحرخیزی تشویق نکند. انوشیروان می‌دانست که بوذرجمهر هر روز صبح زود قبل از این‌که هوا کاملا روشن شود از خانه خارج می‌شود و به‌سمت قصر می‌آید. به همین دلیل گروهی را اجیر کرد تا در تاریک و روشنی هوا به بوذرجمهر حمله کنند و هر چه دارد را بدزدند.
روزی که پادشاه این نقشه را برای وزیرش طرح‌ریزی کرد، خودش هم زود از خواب بیدار شد و منتظر نتیجه‌ی نقشه‌اش ماند. آن روز بوذرجمهر وقتی از خانه خارج شد تا به‌طرف قصر بیاید، گروهی دزد که صورت خود را پوشانده بودند بر سرش ریختند، لباس‌هایش را درآوردند و حتی انگشترش را هم از دستش خارج کردند. بوذرجمهر که با لباس زیر نمی‌توانست به قصر بیاید، به خانه برگشت، لباس‌های دیگری بر تن کرد. کلاهی بر سر گذاشت و به‌طرف قصر راهی شد.
انوشیروان که منتظر بوذرجمهر بود وقتی او را دید گفت: وزیر عزیز می‌بینم که تو هم مثل ما شده‌ای؟ امروز دیر آمده‌ای، من ساعتی هست که منتظر شما هستم؟ نکند دیگر اعتقادی به سحرخیزی نداری؟ بوذرجمهر سری تکان داد و گفت: نه قربان، موضوع چیز دیگری است. هنوز عقیده دارم باید سحرخیز باشی تا کامروا شوی. انوشیروان گفت:‌ پس چرا امروز این‌قدر دیر کردی و ما را منتظر خود نگه داشته‌ای؟ بوذرجمهر گفت: امروز هم مثل هر روز سپیده‌دم از خانه خارج شدم تا به قصر بیایم، ولی در راه گرفتار دزدانی شدم که به لباس‌هایم هم رحم نکردند، هر چه داشتم با خود بردند. ناچار شدم به خانه برگردم تا با لباس مناسب بتوانم خدمت شما برسم.
انوشیروان از سر رضایت خنده‌ای کرد و گفت: بیا این هم نتیجه‌ی سحرخیزی؟ اگر می‌گذاشتی ساعتی دیرتر می‌آمدی، کوچه و بازار این‌قدر خلوت نبود که دزدان بر سر تو بریزند و اموالت را ببرند و هیچ‌کس نباشد به تو کمک کند، دیدی سحرخیزی این‌قدر هم چیز خوبی نیست. بوذرجمهر گفت: ‌نه قربان این‌گونه نیست. هنوز هم معتقدم هر کس سحرخیز باشد، کامرواتر است. انوشیروان گفت: یعنی چه؟ حتی اگر دزدها اموالت را ببرند. بوذرجمهرر پاسخ داد: بله قربان. اگر من از دزدها سحرخیزتر بودم، آن‌ها هیچ وقت دستشان به من نمی‌رسید. انوشیروان که چنین پاسخی را پیش‌بینی نمی‌کرد از کاری که کرده بود شرمنده شد.

 

این ضرب المثل برای تشویق مردم به سحرخیزی و پرهیز از تنبلی و تن‌پروری به کار می‌رود.

 

برگرفته از کتاب ضرب المثل و داستان‌هایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، نوشته‌ی الهه رشمه.
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۴ مشارکت کننده