داستان کوتاه خسرو و شیرین

داستان کوتاه خسرو و شیرین
خسرو و شیرین منظومه‌ی دوم از کتاب پنج گنج اثر نظامی گنجوی شاعر و داستان‌سرای ایرانی سده‌ی ششم هجری قمری است. این منظومه، داستان عشق خسرو پرویز پادشاه ساسانی و شیرین شاهزاده‌ی ارمنی را روایت می‌کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بیژن و منیژه

داستان کوتاه بیژن و منیژه
بیژن و منیژه از داستان‌های شاهنامه کتاب حماسی ایرانیان است. شاهنامه پرآوازه‌ترین سروده‌ی ابوالقاسم فردوسی توسی از شاعران سده‌ی چهارم هجری قمری است. این منظومه روایت دلدادگی بیژن پسر گیو و منیژه دختر افراسیاب است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بهرام و گلندام

داستان کوتاه بهرام و گلندام
بهرام و گلندام منظومه‌ای عاشقانه سروده‌ی امین‌الدین محمد صافی سبزواری از شاعران سده‌های نهم و دهم هجری قمری است. امین‌الدین محمد از مردم سنجق سبزوار بود که این مثنوی را به‌نام شمس الدین محمد حاکم فارس سروده است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امیرارسلان و فرخ لقا

داستان کوتاه امیرارسلان و فرخ لقا
امیرارسلان نامدار، یکی از داستان‌های عامیانه‌ی زبان فارسی‌ست که در دوران ناصرالدین‌شاه قاجار ساخته و پرداخته شده است. این داستان بازگو کننده‌ی دلدادگی امیرارسلان نامدار پسر ملکشاه پادشاه روم و فرخ لقا دختر پطرس شاه فرنگی است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چهل طوطی

داستان کوتاه چهل طوطی
در مملکت هند تاجری بود که او را خواجه خداداد نام بود و او را دولت (دارایی) فراوان بود و زن نداشت. هر چه او را تکلیف زن می‌نمودند، قبول نمی‌کرد. روزی پیرزالی نزد او آمد و گفت: ای خواجه چرا تو زن نمی‌گیری؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه گدای عاشق

داستان کوتاه گدای عاشق
در روزگاران گذشته، حاکم یکی از شهرها دختر زیبایی داشت که از همه‌ی دختران شهر زیباتر بود و بیشتر جوانان شهر خواستار و عاشق او بودند. در مثل عاشق به کسی گفته می‌شود که چیزی را و یا کسی را بسیار زیاد دوست دارد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چند تا مرا دوست نداری

داستان کوتاه چند تا مرا دوست نداری
پرسیدم: چند تا مرا دوست نداری؟ روی یک تکه از نیمرو، نمک پاشید. گفت: چه سوال سختی. گفتم: به هر حال سوال مهمیه برام. نشسته بودیم توی فضای باز کافه سینما. داشتیم صبحانه می‌خوردیم. کمی فکر کرد و گفت: هیچی.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زمان جدایی

داستان کوتاه زمان جدایی
از همان روز اول قرار گذاشتیم که اگر رابطه‌ی‌مان خوب پیش نرفت، برگردیم همین‌جا. بنشینیم زیر همین آلاچیق. توی چشم‌های هم نگاه کنیم و از لحظه‌های خوب‌مان‌ بگوییم. بعد برای آخرین بار همدیگر را به آغوش بکشیم و بگوییم به امید دیدار.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بعد از ساعت دو شب

داستان کوتاه بعد از ساعت دو شب
یه روز یکی بهم گفت هیچ‌وقت بعد از ساعت ۲ شب تصمیم نگیر، فقط بخواب. پرسیدم چرا؟ گفت که به نظر من یه هورمونی بعد از ساعت ۲ تو بدنت ترشح می‌شه که باعث می‌شه یه تصمیمی بگیری یا یه کاری بکنی...
دنباله‌ی نوشته