داستان کوتاه آدم‌ها می‌روند تا بمانند

داستان کوتاه آدم‌ها می‌روند تا بمانند
مدتی بود در کافه‌ی یک دانشگاه کار می‌کردم و شب را هم همان‌جا می‌خوابیدم. دخترهای زیادی می‌آمدند و می‌رفتند، اما آن‌قدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمی‌کردم ببینم‌شان. اما این یکی فرق داشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بهم دست نزن

داستان کوتاه بهم دست نزن
مرد نصف شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می‌خوره به کوزه‌ی سفالی گرون‌قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته و میوفته زمین و می‌شکنه. مرد هم همون‌جا خوابش می‌بره. زن اون رو می‌کشه کنار و همه چیو تمیز می‌کنه.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قدرت بسیار عجیب عشق

داستان کوتاه قدرت بسیار عجیب عشق
ماجرا به مردی به نام جانگ یوهوا برمی‌گردد که همسرش از سال ۲۰۰۰ میلادی طی حادثه‌ای به کما می‌رود، اما این مرد کشاورز چینی با تلاش‌های مستمر خود همسرش را که سال‌ها در اغما بود و زندگی گیاهی داشت، به‌هوش آورد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه گل رز

داستان کوتاه گل رز
هرگز به ذهنم خطور نمی‌کرد که بلیت هواپیمای ما، برای من دوسره و برای «جان» یکسره باشد. ما به نیویورک می‌رفتیم تا همسرم «جان» سومین عمل جراحی قلب باز را به انجام رساند. جان شصت سال داشت و بسیار سالم بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فقط سرد بود

داستان کوتاه فقط سرد بود
داشتم برگه‌های دانشجوهامو صحیح می‌کردم. یکی از برگه‌های خالی حواسمو به خودش جلب کرد. به هیچ کدام از سوال‌ها جواب نداده بود. فقط زیر سوال آخر نوشته بود: نه بابام مریض بوده، نه مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دنیای کوچک

داستان کوتاه دنیای کوچک
آخرین سال دانشگاه بود که جوزف، آن دخترک زیباروی رشته‌ی پزشکی را در راه‌روی منتهی به رستوران دانشگاه دید و آن نگاه معصوم و آن دندان‌های درخشان، کاری با قلب و روح جوزف کرد که در تمام بیست و پنج سالگی او رخ نداده بود.
دنباله‌ی نوشته