داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند

داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند
روزی بود روزگاری بود، شاهی بود به اسم انوشیروان که برای شکار با وزیر دانا و زیرکش بزرگمهر از شهر خارج شده بود. همین­طور که انوشیروان و بزرگمهر پیش می‌رفتند تا به شکارگاه برسند، چشم­شان به پیرمردی سپیدمو افتاد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نه خانی آمده نه خانی رفته

داستان کوتاه نه خانی آمده نه خانی رفته
مردی، خیلی دلش می‌خواست ثروتمند بشود و مثل خان‌ها زندگی کند. اما نه پول زیادی داشت، نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتی. برای همین، با صرفه‌جویی زیادی زندگی می‌کرد، تا شاید پولی پس‌انداز کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دوستی خاله خرسه

داستان کوتاه دوستی خاله خرسه
پیرمردی در دهی دور در باغ بزرگی زندگی می‌کرد. این پیرمرد از مال دنیا همه چیز داشت، ولی خیلی تنها بود،‌ چون در کودکی پدر و مادرش از دنیا رفته بود و خواهر و برادری نداشت. او به یک شهر دور سفر کرد تا در آن‌جا کار کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود

داستان کوتاه جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود
فصل بهار بود و مورچه‌ای کوچک در تلاش برای جمع‌کردن آذوقه و خوراک روزهای سرد زمستان. در همان حال گنجشکی هم در پرواز و آوازخوانی و از شاخه‌ای بر شاخه‌ای دیگر پریدن بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فکر نان کن که خربزه آب است

داستان کوتاه فکر نان کن که خربزه آب است
در روزگاران گذشته، دو کارگر ساده که کارشان ساختن آجرهای خشتی یا همان خشتمالی بود، با هم کار می‌کردند. آن دو نفر مجبور بودند هر روز از صبح تا شب به سختی کار کنند و آخر شب دستمزد کمی می‌گرفتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست

داستان کوتاه آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست
«ظهیرالدین محمد بابر» که با پنج پشت به «امیرتیمور» می‌رسد، موسس سلسله‌ی «سلسله‌ی گورکانی هند» است. «بابر» در زبان ترکی همان «ببر» حیوان مشهور است که بعضی از پادشاهان ترک این لقب را برای خود برگزیده‌اند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه این شتر را جای دیگری بخوابان

داستان کوتاه این شتر را جای دیگری بخوابان
در زمان‌های قدیم، مرد راهزنی که خیلی زرنگ و چابک بود، سالیانه فقط یک‌بار و به تنهایی راهزنی می‌کرد و بقیه‌ی سال را با پولی که به‌دست می‌آورد، می‌گذراند. این مرد زرنگ نقشه‌ای داشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هیچ ارزانی بی‌علت نیست و هیچ گرانی بی‌حکمت

داستان کوتاه هیچ ارزانی بی‌علت نیست و هیچ گرانی بی‌حکمت
روزی روزگاری، تاجری که دکان بزرگی در بازار داشت، دو شاگرد هم سن و سال را در همان سالی که این دکان را خرید به‌کار گرفت. تاجر به یکی از شاگردان ماهی پنجاه سکه و به دیگری ماهی دویست و پنجاه سکه دستمزد می‌داد.
دنباله‌ی نوشته