داستان کوتاه به هزار و یک دلیل

داستان کوتاه به هزار و یک دلیل
روزی بود، روزگاری بود. در آن روزگار، توی همه‌ی خانه‌ها ساعت و رادیو و تلویزیون نبود که مردم هر وقت دل‌شان خواست، بفهمند ساعت چند است. ماه رمضان که می‌شد، نبودن ساعت و رادیو و تلویزیون بیشتر معلوم می‌شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قربون بند کیفتم، تا پول داری رفیقتم

داستان کوتاه قربون بند کیفتم، تا پول داری رفیقتم
آورده‌اند که در زمان‌های دور، مرد بسیار پولداری زندگی می‌کرد. او پسری به شدت خوشگذران و ولخرج داشت و همیشه در حال پند دادن به فرزندش بود و او را از همنشینی با دوستان بدکردار و سودجو منع می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هم پیاز را خورد، هم فلک شد، هم پول داد

داستان کوتاه هم پیاز را خورد، هم فلک شد، هم پول داد
روزی مرد رهگذری بر سر پیاز و پیازکاری، با کشاورز زحمتکشی بحث می‌کرد. رهگذر از محصول بی‌خاصیت پیاز می‌گفت و کشاورز از فواید آن. و نهایتا رهگذر با حرف‌های خود به نوعی کار و شغل کشاورز را زیر سوال برد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مثل سگ پشیمان است

داستان کوتاه مثل سگ پشیمان است
روزی روزگاری، سگ تنبل و بیکاری در دهی زندگی می‌کرد. این سگ بیکار همیشه گرسنه بود و هیچ وقت یک وعده‌ی سیر غذا نمی‌خورد، چون باید کسی دلش برای او می‌سوخت تا تکه گوشتی یا استخوانی برایش بیندازد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دم روباه از زرنگی در تله است

داستان کوتاه دم روباه از زرنگی در تله است
روزی بود و روزگاری بود، پیرمرد کشاورزی بود که در نزدیکی ده خودش «بنچه»ای داشت که هندوانه‌اش زیاد بود، ولی از یک بابت خیلی ناراحت بود. یک روباه مکار شب که می‌شد به طرف «بنچه» راه می‌افتاد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اول چاه را بکن بعد مناره را بدزد

داستان کوتاه اول چاه را بکن بعد مناره را بدزد
در روزگاران قدیم مردمی از اهالی روستاهای کویری ایران سخت تلاش کردند تا توانسته بودند در روستای خود چاهی بکنند. مردم از این چاه برای آبیاری زمین‌های کشاورزی خود استفاده می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زورش به خر نمی‌رسد پالانش را می‌کوبد

داستان کوتاه زورش به خر نمی‌رسد پالانش را می‌کوبد
در ایام قدیم پیرمردی به نام عمو حسن با یک الاغ در یک روستا زندگی می‌کرد. عمو حسن تا می‌خواست سوار الاغش بشود، الاغ عرعر می‌کرد و جفتک می‌انداخت و به قول معروف سواری نمی‌داد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از آتشی که افروختم خودم سوختم

داستان کوتاه از آتشی که افروختم خودم سوختم
در جنگلی سرسبز، روباهی در کنار شغالی زندگی می‌کرد. روباه لاغر و ضعیف بود و زور بازویی نداشت، ولی به‌جای آن خیلی باهوش و زیرک بود. برعکس او شغالی در نزدیکی او زندگی می‌کرد که قوی و زورمند بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قوش کریمخانی

داستان کوتاه قوش کریمخانی
عبارت مثلی قوش کریمخانی که بیشتر در جنوب ایران و بین اهل ادب و تاریخ مصطلح است، هنگامی مورد استفاده و استناد قرار می‌گیرد که دستگاهی زحمت و هزینه‌ی نگاهداریش زاید بر سود و فایده‌ی آن باشد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جور استاد به ز مهر پدر

داستان کوتاه جور استاد به ز مهر پدر
در زمان‌های دور که شکل زندگی مردم با حالا خیلی فرق داشت، درس خواندن و باسواد شدن کار بسیار سخت و دشواری بود که از عهده‌ی هر کسی برنمی‌آمد. در آن دوره بچه‌ها باید به مکتب‌خانه می‌رفتند.
دنباله‌ی نوشته