داستان کوتاه دعای چوپان

داستان کوتاه دعای چوپان
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: چه کسی بر مرده‌های شما نماز می‌خواند؟ چوپان گفت: ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آن‌ها را می‌خوانم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یک مشت شکلات

داستان کوتاه یک مشت شکلات
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته بهم بدی، اینم پولش.» بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه درس بهلول به شیخ جنید

داستان کوتاه درس بهلول به شیخ جنید
آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او. شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خداوند از انسان چه می‌خواهد

داستان کوتاه خداوند از انسان چه می‌خواهد
شبی از شب‌ها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آن‌که استاد خود را بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت او را نظاره می‌کند! استاد پرسید: برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می‌کنی؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شاخه و برگ

داستان کوتاه شاخه و برگ
یک روز گرم، شاخه‌ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند و به دنبال آن برگ‌های ضعیف و کم طاقت جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را ددمنشانه و با غرور خاصی تکرار کرد تا این‌که تمام برگ‌ها جدا شدند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اصالت ذاتی یا تربیت

داستان کوتاه اصالت ذاتی یا تربیت
در تاریخ آمده است به رسم قدیم روزی شاه عباس کبیر در اصفهان به خدمت عالم زمانه شیخ بهائی رسید. پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید: «در برخورد با افراد اجتماع اصالت ذاتی آنان بهتر است یا تربیت خانوادگی‌شان؟»
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دو فرشته

داستان کوتاه دو فرشته
فرشته‌ای پیر، ماموریتی در زمین بر عهده داشت، فرشته‌ای جوان نیز با او همراه شد. آن‌ها برای گذراندن شب، در خانه‌ی یک خانواده‌ی ثروتمند فرود آمدند. رفتار خانواده نامناسب بود. آن‌ها دو فرشته را به مهمان‌خانه مجلل‌شان راه ندادند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرد سوگوار و مار دم بریده

داستان کوتاه مرد سوگوار و مار دم بریده
مرد فقیری با زن و پسرش زندگی سختی داشتند. مرد به شغل خارکنی مشغول بود. در یکی از روزهای فقر که غذایی نداشتند، زن خارکن یک کاسه شیر همراه شوهرش کرد. مرد در بیابان پس از کار به‌قصد خوردن شیر آمد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حق الناس

داستان کوتاه حق الناس
پادشاهی در منطقه‌ای سرسبز و شاداب حکم‌رانی می‌کرد. روزی بیمار شد و طبیبان از درمان بیماری‌اش عاجز ماندند و از شاه عذر خود را خواستند که از دست‌شان کاری ساخته نیست. شاه هم مجبور بود که جانشین خود را قبل از وفات اعلام نماید.
دنباله‌ی نوشته