داستان کوتاه معامله‌ی جالب انیشتین و راننده‌اش

داستان کوتاه معامله‌ی جالب انیشتین و راننده‌اش
انیشتین برای رفتن به سخنرانی‌ها و تدریس در دانشگاه از راننده‌ی مورد اطمینان خود کمک می‌گرفت. راننده‌ی وی نه تنها ماشین او را هدایت می‌کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی‌ها در میان شنوندگان حضور داشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چرا به لوله‌های آب شیر آب می‌گویند

داستان کوتاه چرا به لوله‌های آب شیر آب می‌گویند
در سال‌های دور ایران، تنها دو شهر بیرجند و تبریز آب لوله‌کشی داشتند که آن صنعت را از روسیه به امانت برده بودند و در کلان شهری مثل تهران مردم از آب چاه که تمیز و سالم نبود استفاده می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دیوانه‌تر از بهلول

داستان کوتاه دیوانه‌تر از بهلول
آورده‌اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنج بودند. بهلول بر آن‌ها وارد شد. او هم نشست و به تماشای آن‌ها مشغول شد. در آن حال صیادی زمین ادب را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه رسم سوسیسی

داستان کوتاه رسم سوسیسی
به همسرم گفتم: همیشه برای من سوال بوده که چرا تو همیشه ابتدا سر و ته سوسیس را با چاقو می‌زنی، بعد آن را داخل ماهیتابه می‌اندازی! او گفت: علتش را نمی‌دانم. این چیزی است که وقتی بچه بودم، از مادرم یاد گرفتم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بازنشستگی شیطان

داستان کوتاه بازنشستگی شیطان
شیطان نشسته بود بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمی‌داشت. گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده‌ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده‌اند. شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده‌ام، پیش از موعد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه درسی که از یک سگ آموختم

داستان کوتاه درسی که از یک سگ آموختم
سال‌ها پیش مدتی را در جایی بیابان‌گونه به‌سر بردم. عزیزی چهار دیواری خود را در آن بیابان در اختیار من قرار داد؛ یک محوطه‌ی بزرگ با یک سرپناه و یک سگ. سگ پیر و قوی هیکلی که برای بودن در آن محیط خلوت و ناامن دوست مناسبی به نظر می‌رسید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه در جستجوی آرامش درون

داستان کوتاه در جستجوی آرامش درون
چند نفری که در جستجوی آرامش و رضایت درون بودند، نزد یک استاد رفتند و از او پرسیدند: «استاد شما همیشه یک لبخند روی لب‌تان است و به‌نظر ما خیلی آرام و خشنود به‌نظر می‌رسید. لطفا به ما بگویید که راز خشنودی شما چیست؟»
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کشیش در هواپیمای طوفان زده

داستان کوتاه کشیش در هواپیمای طوفان زده
کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او می‎رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند. می‎رفت تا خلق خدا را هدایت کند و به‌سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت.
دنباله‌ی نوشته