داستان کوتاه تب کرد و مرد

داستان کوتاه تب کرد و مرد
در روزگاران گذشته، مردی صاحب پسری شد. این مرد تمام تلاش خود را کرد تا با بهترین شیوه فرزندش را تربیت کند. زمانی که پسرش به سن جوانی رسید جوانی مؤدب، خوش‌سیما و بسیار مهربان بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تفرقه بینداز و حکومت کن

داستان کوتاه تفرقه بینداز و حکومت کن
در روزگاران قدیم، باغبانی یک سال برای درخت‌های انارش زحمت کشید، به موقع به آن‌ها آب داد و به موقع کود مناسب پای درختان ریخت تا این‌که در نهایت میوه‌های خوب و سالمی برداشت کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چهار دیواری اختیاری

داستان کوتاه چهار دیواری اختیاری
دوره‌ی پادشاهی شاه عباس صفوی، یکی از شکوفاترین دوران رشد و توسعه ایران بوده. یکی از عادت‌های شاه عباس این بود که هر چند وقت یک‌بار با لباس مردم عادی و بی‌سروصدا صورتش را می‌پوشاند و بین مردم می‌رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حاجی ما هم شریکیم

داستان کوتاه حاجی ما هم شریکیم
در زمان‌های گذشته، کاروان‌هایی که برای حج به مکه و مدینه می‌رفتند، به‌جز خطر راهزن‌ها با گروهی مردم آزار نیز روبه‌رو بودند که مشکلاتی را در طول اقامت آن‌ها در خانه‌ی خدا ایجاد می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جا، جای ماندن نیست

داستان کوتاه جا، جای ماندن نیست
روزی روزگاری در جنگل بزرگی شیری زندگی می‌کرد که هر روز حیوانی را شکار می‌کرد و می‌خورد. ولی این شیر علاقه داشت دوست و رفیقی برای خود داشته باشد، از طرفی حیوانی که بتواند با او رابطه‌ی صمیمی برقرار کند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه حکایت موش و قالب پنیر

داستان کوتاه حکایت موش و قالب پنیر
روزی روزگاری، دو موش زرنگ و بازیگوش با یکدیگر در یک انباری بزرگ زندگی می‌کردند. آن‌ها هر کدام برای خود در گوشه‌ای از این انبار لانه‌ای ساخته بودند. در این انبار یک گربه‌ی پیر و یک سگ نگهبان هم زندگی می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خواهی نشوی رسوا، هم‌رنگ جماعت شو

داستان کوتاه خواهی نشوی رسوا، هم‌رنگ جماعت شو
روزی روزگاری، مردمان یک شهر که همه با هم خویشاوند بودند در اثر مصرف آب ناسالم عقل خود را از دست دادند و کارهای عجیب و غریبی می‌کردند. به‌طور مثال هیچ کس در این شهر کار نمی‌کرد و همه چیز درهم و برهم بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دروغ مصلحت‌آمیز بهتر از راست فتنه‌انگیز

داستان کوتاه دروغ مصلحت‌آمیز بهتر از راست فتنه‌انگیز
در روزگاری، مرد تاجری بود که با کشتی اجناسی را از کشوری به کشور دیگر می‌برد و با این خریدوفروش سود زیادی به دست می‌آورد و ثروت قابل توجهی جمع‌آوری می‌کرد. پول‌دار شدن این مرد که انسان راست گفتار و خیرخواهی بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دشمن دانا به از نادان دوست

داستان کوتاه دشمن دانا به از نادان دوست
در زمان‌های گذشته، پادشاهی در شهری حکومت می‌کرد که بسیار رئوف و مهربان بود. پادشاه به ضعیفان کمک می‌کرد و جلوی زورگویی ثروتمندان زورگو را می‌گرفت. این پادشاه به‌خاطر رفتار منحصر به فردش دشمنان بسیار زیادی داشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دوستی با مردم دانا نکوست

داستان کوتاه دوستی با مردم دانا نکوست
روزی روزگاری، مرد دانایی از منطقه‌ی آبادی که پر از درختان میوه بود می‌‌گذشت. ناگهان چشمه‌ی آبی را دید که از آن رودی روان شده بود. مرد که خیلی خسته بود، هوس کرد برود و زیر درختی کنار رود کمی استراحت کند.
دنباله‌ی نوشته