داستان کوتاه نمره‌ی نقاشی پسربچه

داستان کوتاه نمره‌ی نقاشی پسربچه
پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دانشجوی دختر ایرانی در فرانسه

داستان کوتاه دانشجوی دختر ایرانی در فرانسه
سرما بيداد مى‌کند و من يک دانشجوى ساده با پالتويى رنگ و رو رفته، در يکى از بهترين شهرهاى اروپا، دارم تند تند راه مى‌روم تا به کلاس برسم... نوک بينى‌ام سرخ شده و اشکى گرم که محصول سوز ماه ژانويه است، تمام صورتم را مى‌پيمايد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پاداش ده برابر

داستان کوتاه پاداش ده برابر
چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه‌ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان‌های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند. اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سرکلاس و شروع کرد به درس دادن.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نقش مادر ادیسون در موفقیت فرزندش

داستان کوتاه نقش مادر ادیسون در موفقیت فرزندش
زمانی که ادیسون به مدرسه می‌رفت، معلم نامه‌ای به ادیسون داد که به مادرش بدهد و گفت این نامه را فقط مادرت بخواند. ادیسون نامه را به مادرش داد و گفت این نامه را معلم به من داده. مادر ادیسون نامه را خواند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امتحان درس مدیریت زمان

داستان کوتاه امتحان درس مدیریت زمان
وقت امتحانا بود و ما اون روز می‌خواستیم سومین امتحان ترم رو بدیم که مربوط به درس مدیریت زمان می‌شد. از شما چه پنهون درس سختی هم بود و از اون بدتر استادش بود که خیلی سختگیری می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه معلمی عجیب، امتحانی عجیب‌تر

داستان کوتاه معلمی عجیب، امتحانی عجیب‌تر
عجیب‌ترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیب‌تر. امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه‌ی خودش را تصحیح می‌کرد! آن هم نه در کلاس، بلکه در خانه! دور از چشم همه؛ هر کسی ورقه‌ی خودش.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه معلم و شاگرد ناخلف

داستان کوتاه معلم و شاگرد ناخلف
مراسم عروسی بود. پیرمردی در گوشه‌ی سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید. معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امتحان فیزیک

داستان کوتاه امتحان فیزیک
استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا می‌خواند و سوال را مطرح می‌کند. شما در قطاری نشسته‌اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت می‌کند و ناگهان شما گرما زده شده‌اید، حالا چکار می‌کنید؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مربی مهد کودک

داستان کوتاه مربی مهد کودک
خانم جوانی که در کودکستان با بچه‌های چهار ساله کار می‌کرد می‌خواست چکمه‌های یه بچه‌ای رو پاش کنه ولی چکمه‌ها به پای بچه نمی‌رفت. بعد از کلی فشار و خم و راست شدن، بچه رو بغل می‌كنه و می‌ذاره روی میز، بعد روی زمین...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نمره‌ی قرضی

داستان کوتاه نمره‌ی قرضی
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد. خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن‌که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره‌ی ۹ گرفتی.
دنباله‌ی نوشته