داستان کوتاه امام‌زاده‌ای که با هم ساختیم

داستان کوتاه امام‌زاده‌ای که با هم ساختیم

در گذشته‌های دور، دو مرد حیله‌گر که برای به‌دست آوردن پول بی‌زحمت به هر کاری دست می‌زدند، نشستند فکرشان را روی هم گذاشتند و راه‌حلی برای پیدا کردن پول بدون زحمت پیدا کردند. این دو نفر نقشه‌ی جدیدی کشیدند. آن‌ها تصمیم گرفتند با سوء استفاده از احساسات و عقاید پاک مردم امام‌زاده‌ای بسازند و با فریب مردم، آن‌ها را به توسل و نذر و نیاز به این امام‌زاده تشویق کنند. آن‌ها برای عملی کردن نقشه‌ی خود در انتهای روستا محلی را تعیین کردند که خیلی پر رفت و آمد بود و هر کس می‌خواست به روستا وارد یا از آن خارج شود، باید از آن مسیر عبور می‌کرد. سپس به میان مردم رفتند و گفتند: پیرمرد دانایی در خواب به ما گفت: این‌جا یکی از نوادگان امامان دفن شده است. بهتر است که برای او مقبره و مزاری بسازید تا برای همگان شناخته شود.
مردم که عقاید پاک و احساسات مذهبی شدیدی داشتند، هر چه در توان داشتند آوردند. به‌طور مثال یکی برای ساختن این امام‌زاده کارگری می‌کرد. دیگری همه‌ی پس‌اندازش را به این دو نفر داد تا هر کدام به نحوی در ساخت این مقبره سهمی داشته باشند، تا این‌که بالاخره امام‌زاده تکمیل شد. مردم آن روستا و روستاهای اطراف به زیارت امام‌زاده تازه ساخته شده می‌آمدند و نذر می‌کردند. گروهی در امام‌زاده پول می‌ریختند و حتی بعضی از زن‌ها طلا و جواهرات خود را به نیت نذر در صندوق امام‌زاده می‌انداختند به امید این‌که با این نذر مشکل‌شان حل شود.
این دو مرد حیله‌گر هم هر چند وقت یک‌بار به مردم می‌گفتند: ما باید در امام‌زاده را ببندیم و خودمان وارد آن شویم تا امام‌زاده را بشوییم و تمیز کنیم. ولی در اصل آن‌ها وارد امام‌زاده می‌شدند تا پول، طلا و جواهراتی را که مردم به نیت نذر و گره‌گشایی از مشکلات‌شان به امام‌زاده ریخته بودند جمع‌آوری کنند و بین خودشان تقسیم نمایند. بعد از یکی دو سال کار و کاسبی آن‌ها بالا گرفت. مردم از راه‌های دور و نزدیک برای زیارت امام‌زاده می‌آمدند و نذری‌های خود را به امام‌زاده می‌ریختند. کم کم مردم برای صدق گفتار خود به امام‌زاده قسم می‌خوردند که این قضیه نشان می‌داد نقشه‌ی این دو فرد حیله‌گر به‌شدت گرفته و مردم آن را باور کرده‌اند.
چندین سال اوضاع به همین منوال گذشت و آن‌ها پول‌های به‌دست آمده را بین خودشان به‌طور مساوی تقسیم می‌کردند و هیچ اختلافی هم با هم نداشتند. ولی با گذشت چند سال یکی از این دو مرد به دوستش گفت ببین دوست من، خودت می‌دانی که فکر ساختن امام‌زاده از من بود، من فکر می‌کنم ما دیگر نباید درآمدمان را با هم به‌صورت مساوی تقسیم کنیم. چون فکر این کار از من بوده، من باید سهم بیشتری نسبت به تو ببرم. دوستش گفت: درسته که این نقشه را اول تو مطرح کردی، ولی من هم برای عملی شدن این نقشه کلی زحمت کشیدم. مدت‌ها در میان مردم در مورد فواید نذر و نیاز صحبت کردم و مردم را ترغیب کردم که پول‌های‌شان را نذر امام‌زاده کنند. اگر من این‌قدر درست و غلط در مورد فواید نذر حرف نمی‌زدم حالا این‌قدر پول در امام‌زاده جمع نمی‌شد و این سخنان باقی بود تا این‌که دعوا بین این دو شریک بالا گرفت. یکی از آن‌ها پیشنهاد داد پیش قاضی بروند تا قاضی شهر بین آن‌ها قضاوت کند.
دوستش گفت بریم پیش قاضی چه بگوییم؟ بگوییم ما دو تا یک امام‌زاده‌ی دروغین ساختیم و در مورد تقسیم پول‌های نذری امام‌زاده با هم مشکل داریم که آن را چگونه تقسیم کنیم؟ دوست اولی گفت: راست می‌گویی، ما نمی‌توانیم برای دعوای خود پیش قاضی برویم. باشه! من راضی‌ام به امام‌زاده قسم بخورم که حق با من است. دوستش خندید و گفت: حالت خوبه؟ این امام‌زاده را خودمان ساخته‌ایم! باورت شده. در نهایت این دو شریک به این نتیجه رسیدند که با هم توافق کنند و هر کدام برای این‌که بخواهند از امام‌زاده سود ببرند، سهم برابری از نذری‌های مردم ببرند. آن‌ها فهمیدند که اگر حتی یک نفر از اختلاف آن‌ها مطلع شود، همه‌ی تلاش‌های چندین ساله‌ی آن‌ها بر باد می‌رود و مجبور شدند سکوت کنند.

 

هرگاه دو یا چند نفر در انجام کاری با یکدیگر تبانی کنند، ولی هنگام بهره‌برداری، یکی از آنان نادانی کند و در مقام آن برآید که همان نقشه و تبانی را نسبت به دوست یا دوستان هم‌پیمانش اعمال نماید، این ضرب المثل به‌کار گرفته می‌شود، تا دوست و شریک نیت بر باطل نکند و حرمت پیمان و وفای به آن را نگاه دارد.

 

برگرفته از کتاب ضرب المثل و داستان‌هایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، نوشته‌ی الهه رشمه.
نگاره: Kokilaravi (cleanpng.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده