داستان کوتاه اهمیت تمرکز

داستان کوتاه اهمیت تمرکز

آنتونی رابینز در مورد اهمیت تمرکز، خاطره‌ی زیبایی را بیان می‌کند که با هم آن را می‌خوانیم: من یک‌بار در کلاس مربوط به مسابقات اتومبیلرانی شرکت کردم. اولین اصل اساسی که در آن‌جا به من یاد دادند، این بود: حواستان را به جایی که می‌خواهید بروید، جمع کنید، نه به اموری که مایه‌ی وحشت شما می‌شود!
اگر توجه خود را به دیواره‌های کنار جاده منحرف کنید، حتما به آن اصابت خواهید کرد. رانندگان به خوبی می‌دانند که به هر طرف نگاه کنند، اتومبیل‌شان به همان سمت منحرف می‌شود. در واقع توجه شما به هر طرف باشد، به همان سو می‌روید. اگر بر ترس خود غلبه کنید و به خود ایمان داشته باشید و همه‌ی حواس‌تان را به‌سمت هدف تمرکز کنید، به‌طور خودکار، حرکت شما به سمت هدف عمل می‌کند و اگر احتمال بدهید که از مسیر خارج می‌شوید، شک نکنید که خارج خواهید شد!
وقتی که مربی برای اولین بار این مطالب را برایم شرح داد، سری تکان دادم و گفتم: البته! من همه‌ی این چیزها را می‌دانم. به خوبی به یاد دارم که در اولین تجربه‌ی تمریناتم در جاده‌ی مخصوص مسابقات، آن‌ها دکمه‌ی استارت را بدون آن‌که به من بگویند، فشار دادند و ماشین بدون کنترل به راه افتاد. فکر می‌کنید نگاه من بلافاصله متوجه کجا شد؟ حدس شما درست است: دیواره‌های کنار جاده.
در ثانیه‌های آخر، واقعا ترسیده بودم. فقط جیغ می‌کشیدم، چون می‌دیدم که تا چند لحظه‌ی دیگر به دیواره اصابت می‌کنم. مربی سر مرا گرفت و به‌طرف جاده چرخاند! یعنی همان سمتی که می‌بایست بروم. در حالی‌که خودرو به‌سمت جلو می‌لغزید، می‌دانستم بالاخره به دیواره می‌خورم، ولی چون سرم را به‌طرف جاده چرخانده بود، به طرفی که می‌خواستم بروم نگاه کردم. همین که جاده را نگاه کردم، فرمان بی‌اختیار به همان سمت چرخید. نمی‌دانید چه نفس راحتی کشیدم!

 

برگرفته از کتاب تو، تویی؟!، نوشته‌ی  امیررضا آرمیون.
نگاره: Daniel (pexels.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۵ مشارکت کننده