در این بخش از سایت فرتورچین، برگزیدهای از ضربالمثلهای فارسی با «حرف ب» را میخوانید.
با اون زبون خوشت، با پول زیادت، یا با راه نزدیکت.
با این ریش میخواهی بری تجریش؟
با آب حمام دوست گرفتن. (معنی: ضرب المثل با آب حمام دوست گرفتن را دربارهی کسانی بهکار میبرند که بخواهند بهگونهای آسان و ساده و بدون تحمل رنج و زحمت در مقام جلب دوست برآیند و بیان خوش و حسن خلق را پایهی بهدست آوردن دوست و جلب محبت قرار دهند. در گذشته و در حمامهای عمومی خزینهدار یکی از آدابها این بود که هر کس وارد حمام میشد برای اظهار ادب و تواضع نسبت به افراد بزرگتر که در صحن حمام نشسته و مشغول کیسهکشی و صابون زدن بودند، یک سطل یا طاس بزرگ آب گرم از خزینهی حمام برمیداشت و بر سر آن بزرگتر میریخت. البته این عمل به تعداد افراد بزرگ و قابل احترام که در صحن حمام نشسته بودند، تکرار میشد و این تازهوارد وظیفهی خود میدانست که بر سر یکایک آنان با رعایت تقدم و تاخر، آب گرم بریزد. برای تازهوارد مهم نبود که افراد داخل خزینه از آشنایان هستند یا بیگانه، به همه از آب مفت و مجانی تعارف میکرد و مخصوصا نسبت به افراد بیگانه بیشتر اظهار علاقه و محبت میکرد، زیرا آشنا در هر حال آشناست و دوست و آشنا احتیاج به تعارف ندارند. اگر آدمی بتواند از بیگانگان با آب حمام دوست بگیرد، کمال عقل و خردمندی است زیرا آب حمام آبی است بیقابلیت و تعارف آن هم تعارفی است که یک شاهی خرج برنمیدارد. در هر صورت این رسم از قدیمیترین ایام یعنی از زمانی که حمام خزینه به جای آب چشمه و رودخانه برای نظافت و پاکیزگی مورد استفاده قرار گرفت معمول گردید و چه بسا دوستی و صمیمیتی که از این رهگذر پایهگذاری شد و چه بسا افرادی که با آب حمام دوست گرفتهاند.)
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد.
با پا راه بری کفش پاره میشه، با سر راه بری کلاه.
با پنبه سر میبرد.
با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمیشود.
با خودش هم قهر است.
با خوردن سیر شدی، با لیسیدن نمیشی.
با دست پس میزنه، با پا پیش میکشه.
با دم شیر بازی کردن (یا بازی بازی با دم شیر هم بازی؟). (معنی: به کار خطرناکی دست زدن. خود را به خطر انداختن. هرگاه کسی کار خطرناکی انجام دهد و از زیانبار بودن آن کار آگاه نباشد، به او گفته میشود: با دم شیر بازی میکند.)
با دمش گردو میشکنه.
با رمال شاعر است، با شاعر رمال، با هر دو هیچ کدام، با هیچ کدام هر دو.
با زبان بیزبانی.
با زبان خوش، مار از سوراخ بیرون میآید.
با سیلی صورت خودش و سرخ نگه میداره.
با شیطان ارزن کاشته. (یا با شیطان ارزن کاشتن.) (معنی: این ضرب المثل دربارهی کسانی بهکار میرود که برای سود بیشتر با افراد حیلهگر و مکار معامله میکنند. (داستان کوتاه با شیطان ارزن کاشته))
با کدخدا بساز، ده را بچاپ.
با گرگ دنبه میخوره، با چوپان گریه میکنه.
با لباس سفید میآید با کفن سفید میرود.
با مردم زمانه، سلامی و السلام.
با مردن یک میراب، شهر بیآب نمیماند.
با نردبان به آسمان نمیشود رفت.
با همه بله، با ما هم بله. (این ضرب المثل را دربارهی کسی بهکار میبرند که با او محبت و لطف زیادی کرده باشند، اما او احترام محبت کننده را نگاه ندارد و نمکناشناسی کند. (داستان کوتاه با همه بله، با ما هم بله))
با همین پرو پاچین، میخواهی بری چین و ماچین؟
با یک تیر دو نشون زدن. (یا یک تیر و دو نشان کردن.) (معنی: با انجام یک کار به دو هدف و مقصود رسیدن. هرگاه کسی کاری کند که کارش دو فایدهی متفاوت داشته باشد، میگویند با یک تیر دو نشان زده است. این ضرب المثل دربارهی کسانی بهکار میرود که با کمترین امکانات، بهترین کارها را انجام میدهند. (داستان کوتاه با یک تیر دو نشون زدن))
با یک دست نمیشود دو تا هندوانه برداشت.
با یک غوره سردیش میکنه، با یک مویز گرمیش.
با یک گل بهار نمیشود.
باباش چی بود که بچهاش باشه.
باج به شغال دادن. (معنی: خواستههای شخصی پست را برای منافع خود برآورده کردن. به شخصی پست رشوه دادن. (داستان کوتاه باج به شغال نمیدهیم))
باد آورده را باد میبرد. (معنی: مال یا چیزی که مفت و بدون زحمت بهدست آمده باشد، به آسانی هم از دست میرود. (داستان کوتاه باد آورده را باد میبرد))
باد در آستین کسی کردن.
بادنجان بم (بد) آفت ندارد.
بادنجان دور قاب چین.
بار کج به منزل نمیرسد. (معنی: کار نادرست توفیقی بهدنبال ندارد. ناراستی و حقهبازی عاقبت خوبی ندارد. کاری که با سهلانگاری و نسنجیده انجام شود، ضرر رسان است. این ضرب المثل را در تشویق به راستی و درستکاری و در نکوهش و متوجه کردن افرادی که به بیراهه میروند بهکار میبرند. یکی از شاهزادگانی که به سعدی شیرازی ارادت داشت، محرمانه از شاهزادهخانم خویش به وی شکایت کرد که همه ساله برای من سه قلوی دختر میآورد و از او علاج خواست. سعدی راهحلی نشان داد که شاهزادهخانم را سخت برآشفته ساخت و فرمان داد او را از شهر اخراج کنند. شیخ بار سفر بست و زاد و توشهی سفر را در یکتای خورجین و تای دیگر را خالی گذاشت. آنگاه خورجین را روی الاغ انداخت، ولی از هر طرف که خورجین را میانداخت، آن طرفی که پر بود، سنگینی میکرد و به زمین میافتاد. شاهزادهخانم که از پنجرهی قصر این ماجرا را مینگریست، به سعدی بانگ زد و گفت: بار کج به منزل نمیرسد. چرا وسایلت را مساوی در هر دو طرف خورجین نمیگذاری تا تعادل برقرار شود و بارت به زمین نیفتد؟ سعدی گفت: از ترس شما؛ زیرا من هم جز آنچه شما گفتهاید، نگفتم، ولی شما امر کردی مرا از شهر بیرون کنند.)
بارت که آرد شد، در آسیا چه مانی.
بارک الله برای کسی آب و نان نمیشود.
بارون آمد، تَرَکها به هم رفت.
باری به هر جهت.
باز ته خیار تلخ شد.
بازار دزدون، گهی دنبه خورند، گهی سینه زنند.
بازار شام.
بازی اشکنک داره، سر شکستنک داره.
بازی بازی، با ریش بابا هم بازی.
باغ بالا و آسیاب پایین نداشتن.
باغ تفرج است و بس، میوه نمیدهد به کس.
باغچهی هر کس رو بیل بزنی، دو تا کرم توش پیدا میشه.
بالا آنجاست که بزرگ نشسته باشد.
بالا بالاها جایش نیست، پایین پایینها راهش نیست.
بالا خانهاش را اجاره داده.
بالاتر از سیاهی رنگی نیست. (معنی: سختیها و بلاها به اوج خود رسیدهاند و سختیها و بلاهای دیگر پیش این اینها چیزی نیستند. هرگاه آخرین حد هر چیز بد و یا خطرناک که دیگر بدتر از آن وجود نداشته باشد و در آن مرحله، قید همه چیز را بزنند و خود را برای بدترین حالت ممکن آماده کنند، این ضرب المثل بهکار برده میشود.)
بالاتو دیدیم، پایینتم دیدیم.
بالای چشمت ابروست.
باید چراغ بردارد و عقبش بگردد.
باید گذاشت در کوزه آبش را خورد.
ببینیم و تعریف کنیم.
بچه زاییدم قاتق نونم باشه، قاتل جونم شد. (معنی: این ضرب المثل برای گله از بچهی ناخلف، ناسازگار و دردسرآفرین بهکار می رود.)
بچهی حلالزاده به داییش میره.
بچهی سر پیری، زنگولهی پای تابوته.
بچهی سر راهی برداشتم پسرم بشه، شوهرم شد.
بخت یک بار در خونهی آدم را میزنه.
بخشش از بزرگتر است.
بخند تا دنیا به رویت بخندد.
بخور آش و بشکن جاش.
بخور و بخواب کار من است، خدانگهدار من است.
بخور و به خشتک مال (لاابالی).
بخیه صد تا یک قاز زدن.
بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد - یا طاق فرود آید، یا قبله کج آید.
بدتر از کوری بیشعوری.
بدم، بمیر و بدم.
بدهکار را که رو بدهی طلبکار میشود.
بر احوال آن شخص باید گریست - که دخلش بود نوزده خرج بیست. (سعدی)
بر آتش شب و دود روز مرو، بر عوعو سگ و بانگ خروس برو.
بُر خوردن.
بر عکس نهند نام زنگی کافور.
برادر پشت، برادرزاده هم پشت؛ خواهرزاده را با زر بخر با سنگ بکش.
برادر را جای برادر نمیگیرند.
برادران جنگ کنند، ابلهان باور کنند.
برادری بهجا، بزغاله یکی هفت صنار.
برای خاگینه کلفته بذارید عمه بخفته، برای گریه و زاری بروید عمه رو بیارید.
برای خالی نماندن عریضه.
برای شکار بچه ببر، به مغاک ببر باید رفت.
برای کسی بمیر که برات تب کنه.
برای لای جرز خوبه.
برای نهادن چه سنگ و چه زر.
برای هفت پشتم بسه.
برای همه مادر است، برای ما زن بابا.
برای هر خری آخور نمیبندند.
برای یک بینماز، در مسجد را نمیبندند.
برای یک دستمال، قیصریه رو آتش میزنه.
برزخ شدن.
برق از سر پریدن.
برگ سبزی است تحفهی درویش.
برگ گل با آن لطافت آب از گِل میخورد. (مصرع دوم: غصهی دیوانه را آن مرد عاقل میخورد.) (معنی: فرزندان خوب با هزینهی پدر و مادر بیسواد خوب رشد و نمو کرده و تحصیل علم و هنر میکنند. اگر دیگران کسی را یاری کنند، آن کس میتواند بسیار خوب رشد کند، حتی اگر خودشان آدمهای معمولیای باشند.)
برو کشکت را بساب. (معنی: به دنبال کار خودت برو و در کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن. همچنین این ضرب المثل برای کسی بهکار میرود که او را مناسب انجام کار مهم نمیدانند و او را به کار پیش پا افتادهای همچون کشک سابیدن سفارش میکنند. (داستان کوتاه برو کشکت و بساب))
برو هندوستان مادیون خوب پیدا کن کره شو بستون.
بره کلاه بیاره، سر را با کلاه میاره.
برهنه و خوشحال.
بز اخفش. (معنی: اصطلاحی است برای کسی که ندانسته و به علامت تصدیق، سر خود را بجنباند؛ یا کسی را گویند که مطلبی را نفهمیده، ولی تصدیق کند. (داستان کوتاه بز اخفش))
بز بیاری. (معنی: اصطلاح بز بیاری مترادف بدبیاری و کنایه از بدشانسی و بداقبالی است. این اصطلاح زمانی بهکار برده میشود که کسی دچار بداقبالی و بدشانسی ناگهانی شده باشد. اما ریشهی این اصطلاح به بازی سهقاپ باز میگردد. در گذشتههای دور قاپبازان کهنهکار بیشتر با سه قاپ بازی میکردند. در بازی سهقاپ، پس از پرت کردن قاپ به روی زمین، برای پرتاب کنندهی قاپ یکی از این سه حالت رخ میداد: برنده (نقش)، بازنده (بز) و بیبرد (بهار). یعنی فرد یا میبرد که به آن نقش میگفتند، یا میباخت که به آن بز میگفتند و یا نوبت از او عبور میکرد که به آن بهار میگفتند. سهقاپبازان بر سر این قمار میکردند و بز بیاری و بز آوردن بهمعنای از دست دادن همهی سرمایه بود. برای همین است که اصطلاح بز بیاری یا بز آوردن به معنای بدشانسی در فرهنگ عامه جاری شد و باقی ماند.)
بز گر از سر چشمه آب میخورد.
بز خری کردن. (یا بُز خری میکند.) (معنی: بزخر کسیست که جنسی را به زیر قیمت واقعی آن میخرد و یا به قصد ارزان خریدن چیزی، توی سر جنس میزند. این ضرب المثل دربارهی کسانی بهکار میرود که ارزش کالای دیگران را کم جلوه میدهند تا منافع بیشتری برای آنها داشته باشد. (داستان کوتاه بز خری کردن))
بزک نمیر بهار میاد - کُمبزه با خیار میاد. (معنی: وعدههای بیاساس دادن. وعدههای دور و داز و نامعلوم دادن. حرف و وعدههای سر خرمن و از سر بازکُنک به کسی دادن. این ضرب المثل زمانی بهکار میرود که کسی بخواهد دیگری را با وعدهی دور و دراز، از سر وا کند. وعدهی دوری که با زبانی شیرین و خوشآیند همراه است. همچنین کمبزه، کمبوزه، کمبیزه و یا کالک بهمعنای میوهی کال و نارسِ خربزه، طالبی، گرمک و غیره است. (داستان کوتاه بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد))
بزن بر طبل بیعاری که آن هم عالمی دارد.
بزنم به تخته.
بسا کسان که به روز تو آرزومندند.
بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی.
بشنو و باور مکن. (معنی: همهی سخنانی که میشنوید باور نکنید. این ضرب المثل برای هشدار دادن به مردم دربارهی اینکه فریب سخنان دیگران را نخورند و پیش از آنکه چیزی را باور کنند، آن را بررسی کنند، بهکار برده میشود. (داستان کوتاه بشنو و باور مکن))
بعد از چهل سال گدایی، شب جمعه را گم کرده.
بعد از سیری لقمهی پنج سیری.
بعد از نود و بوقی.
بعد از هفت کره، ادعای بکارت.
بفهمی نفهمی.
بکش آزار کسان و مکن آزار کسی.
بکُشید و خوشگلم کنید.
بگذار خودم را جا کنم، آن وقت ببین چهها کنم.
بگذار در کوزه آبش را بخور.
بگو نبین، چشمم و هم میگذارم، بگو نشنو، در گوشم و میگیرم، اما اگر بگی نفهمم، نمیتونم.
بگیر و ببند، بده دست پهلوون.
بُل گرفتن.
بلا نسبت.
بلبل به شاخ گل نشست. (معنی: این ضرب المثل زمانی بهکار میرود که کسی سخنی را درست یا در زمانی درست به زبان نیاورد و بخواهند به او بگویند که درست سخن بگو. (داستان کوتاه بلبل به شاخ گل نشست))
بلبل هفت تا بچه میزاره، شش تاش سسکه، یکیش بلبل.
بلندگو قورت دادن.
بند دل پاره شدن.
بند را آب دادن.
بند کرست رو میشه بست، دهن لولو رو نمیشه بست.
بنگر که چه میگوید، منگر که، که میگوید.
بو بردن.
بو کباب شنیده، نمیدونه خر داغ میکنن.
بوجار لنجونه از هر طرف باد بیاد، بادش میده.
بوقش را زدند. (معنی: در زمانهای خیلی دور که وسایل ارتباطی وجود نداشت، از بوق برای رساندن اخبار به یکدیگر استفاده میکردند. بهطوری که در جادههای کشور ایران افرادی را مامور کرده بودند که با بوق زدن، اخبار ضروری را به نقاط دورتر اعلام کنند. همچنین از بوق برای تشکیل و افزایش سربازان ارتش و نیز ایجاد روحیه در آنان برای مقابله و جنگ با دشمن نیز بهره میبردند. حتی بوق در مراسم شادی و عزا هم کاربرد داشت و به گرمای مجلس میافزایید. در روستاها نیز با بوق زدن به روشی خاص به کشاورزان خبر میدادند که گندمهایشان را برای آرد کردن به آسیاب ببرند. ولی از همه مهمتر این بود که هنگامی که شخصی از دنیا میرفت با بوق زدن به اهالی ده خبر میدادند. مثلا اگر شخصی شبانه فوت میکرد، به شیوهی خاصی بوق میزدند و به مردم دهکده اطلاع میدادند تا فردای آن روز به مراسم خاکسپاریش بروند. در این میان افرادی هم وجود داشتند که بعد از چند روز سراغ آن شخص را از دوستان و اقوامشان میگرفتند و در پاسخ به آنان میگفتند: «بوقش را زدند». این عبارت به این معنا است که فرد مورد نظر درگذشته است. عبارت «بوقش را زدند» کمکم به ضربالمثل تبدیل شد و بر سر زبانها افتاد و افزون بر اعلام مرگ کسی، در مورد اشخاصی هم بهکار گرفته شد که در شغلی، مقام و سمت خود را از دست دادهاند. به این معنی که آن فرد دیگر کارهای نیست و از گردونه خارج شده است.)
بوی پیاز از دهن خوبروی - نغز تر آید که گل از دست زشت.
بوی حلواش میآمد.
به اسب شاه گفتند یابو.
به اسم بچه، مادر میخوره قند و کلوچه.
به اشتهای مردم نمیشود نان خورد.
به آسمان رساندن.
به آسیا چو شدی پاسدار نوبت را.
به بهلول گفتند: ریش تو بهتره یا دم سگ؟ گفت: اگر از پل جستم ریش من و گرنه دم سگ.
به پست کسی خوردن.
به تریج قباش خورده.
به تیپ هم زدن.
به تیر غیب گرفتار شدن.
به جای شمع کافوری چراغ نفت میسوزد.
به حساب (یا خدمت) کسی رسیدن.
به خاک سیاه نشاندن. (یا به خاک سیاه نشستن.) (معنی: کسی را بدبخت و بیچاره کردن. کسی را تیرهروز کردن و به خواری افکندن. خاک سیاه کنایه از بداقبالی و بدبختی دارد. بدین معنی که فلانی بدبخت شد و روزگارش همچون خاک، تیره شد. این ضرب المثل کنایه از بدبختی و بیچارگی است که در وضعی ناگهانی دامنگیر کسی شود و آدمی را از اوج عزت و شرافت به نهایت بدبختی و بیچارگی بیندازد و مال و منال و دار و ندار را یکسره از دستش بگیرد.)
به خدا رسیدن.
به خون کسی تشنه بودن.
به در میگوید دیوار بشنود.
به درویش گفتند بساطت رو جمع کن، دستش را گذاشت در دهنش.
به دست و پای کسی افتادن.
به دعای گربه سیاه (گربه کوره) باران نمیآید.
به دل چسبیدن.
به دل کسی راه رفتن.
به رخ کشیدن. (معنی: لغت رخ از پرکاربردترین اصطلاحات در ورزش شطرنج است و همچنین یکی از مهرههای این ورزش بهشمار میآید. رخ، اسم مرغی است که بسیار بزرگ و خیالی است و حتی میتواند حیوانات بزرگ مانند کرگدن و فیل را از روی زمین بلند کند و با خود ببرد. اگر مقابل مهرهی رخ در ورزش شطرنج مانعی وجود نداشته باشد، میتوان مهرههایی نظیر اسب و فیل را از بازی حذف کرد و به موفقیت و پیروزی نزدیک شد. به همین خاطر اسم این مهره را رخ گذاشتهاند. کسانی که در ورزش شیرین شطرنج فعالیت میکنند، یکسره در تلاش هستند که در هنگام بازی، مهرهی رخ حریف را حذف کنند. چرا که به مانند مهرهی وزیر، باارزش و بااهمیت است. با حذف این مهره طرف مقابل روحیهی خود را از دست میدهد و شانس برنده شدنش افزایش مییابد. این عمل وی را به رخ کشیدن میگویند. این اصطلاح رفتهرفته بر سر زبانها افتاد و به صورت ضربالمثل در میان مردم رواج پیدا کرد و اشاره به فردی دارد که بخواهد خود را در برابر کسی با گفتن کارهای نیکی که انجام میدهد، بهترین جلوه بدهد و یا اینکه کمبودهای فرد مقابل را به رخ او بکشد و خجالتزدهاش کند.)
به رگ غیرتش برخورده است (یا رگ غیرتش جنبید). (معنی: این مثل را موقعی بهکار میبرند که مردِ تنبل و سست ارادهای عصبانی شود و در نتیجهی عصبانیت، به انجام کاری بپردازد که قبلا انجام نمیداده است. (داستان کوتاه به رگ غیرتش برخورده است))
به روباه گفتند شاهدت کیه؟ گفت: دُمَم.
به ریش کسی خندیدن.
به زبون خوش مار از سوراخ در میاد.
به زبون خوشت بیام، به پول زیادت، یا به راه نزدیکت؟
به سیم آخر زدن. (معنی: رودربایستی را کنار گذاشتن و با بیپروایی دست به کاری زدن یا تن به خطر دادن. دست به کاری بزنیم که دیگر عواقب آن برایمان مهم نباشد. (داستان کوتاه به سیم آخر زدن))
به شاش موش آسیاب گرداندن.
به صحرای کربلا زدن.
به صلّابه کشیدن.
به عمل کار برآید، به سخندانی نیست. (سعدی)
به فلانی رویه بدهی، آستر هم میخواهد.
به قاطر گفتند: بابات کیه؟ گفت: آقاداییم اسبه.
به کس کسونش نمیدم، به همه کسونش نمیدم.
به کک بنده.
به کک بنده که رقاص خداست.
به کیشی آمدند، به فیشی رفتند.
به گاو و گوسفند کسی کاری ندارد.
به گربه گفتند گهت درمونه، خاک پاشید روش.
به گرد پاش نمیرسد.
به گردن گرفتن.
به گوش خر یاسین خواندن.
به لعنت خدا نمیارزد.
به ما که رسید، وارسید.
به مالت نناز به شبی بنده، به جمالت نناز به تبی بنده. (معنی: این ضرب المثل اشاره به این دارد که ثروت و زیبایی دو چیز متزلزل و ناپایدار هستند و نباید به آنها مغرور و دلخوش بود. (داستان کوتاه به مالت نناز به شبی بند است))
به ماه میگوید تو درنیا من درمیآیم.
به مرغشان کیش نمیشه گفت.
به مرگ میگیره تا به تب راضی بشه.
به مهمون رو بدی، صابخونه رو بیرون میکنه.
به نام من، به کام تو.
به هر سازی رقصیدن.
به هزار و یک دلیل. (معنی: کسی که وسایل و مقدمات کاری را در اختیار نداشته باشد، اما بخواهند به دلیل انجام نشدن کار تنبیهش کنند، به این مثل اشاره میکند. (داستان کوتاه به هزار و یک دلیل))
به یکی گفتند: بابات از گرسنگی مرد. گفت: داشت و نخورد؟
به یکی گفتند: سرکهی هفت ساله داری؟ گفت: دارم و نمیدم، گفتند: چرا؟ گفت: اگر میدادم هفت ساله نمیشد.
بهر خران چه کاه برند چه زعفران.
بهشت آنجاست که آزاری نباشد - کسی را با کسی کاری نباشد.
بیآرد میشود به سوی خانه ز آسیا - آن کو نبرده گندم چون به آسیا شده است. (ناصرخسرو)
بیچاک و دهن.
بیچشم و رو.
بیگاری به ز (بعض) بیعاری.
بیلزنی، باغچهی خودت را بیل بزن.
بیلش را پارو کرده است. (معنی: هرگاه آدم سادهلوحی برای رسیدن به هدفی تلاش کند، ولی در آخرین لحظه به دلیل نادانی و سادگی، موفقیت و موقعیت خوبش را از دست بدهد، میگویند بیلش را پارو کرده است. (داستان کوتاه بیلش را پارو کرده است))
بیله دیگ، بیله چغندر.
بیمایه فطیره.
بین همهی پیامبرها جرجیس را انتخاب کرده. (معنی: این ضربالمثل را وقتی بهکار میبرند که کسی از میان امور و اشیا چیزی را انتخاب کند که از اهمیت و شهرت خاصی برخوردار نباشد و آن را بر سایر امور برتر ترجیح بدهد. (داستان کوتاه میان پیغمبران جرجیس را انتخاب کرد))
گردآوری: فرتورچین