داستان کوتاه کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند

داستان کوتاه کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند

روزی روزگاری، ملانصرالدین که با رفتارهای عجیب و غریبش خیلی معروف است، در باغچه‌ی گوشه‌ی حیاط خانه‌اش چند ساقه مو را قلمه زد. ملا چند هفته‌ای از آن‌ها مراقبت کرد تا جوانه زدند و تبدیل به نهال درخت انگور شدند. ملانصرالدین که خیلی خوشحال بود و توانسته بود نتیجه‌ی زحمتش را ببیند، ذوق زده شده بود و از نهال‌ها به شدت مراقبت می‌کرد. او هر روز غروب وقتی که آفتاب غروب می‌کرد نهال‌ها را از باغچه خارج می‌کرد و به انباری خانه می‌برد و همه‌ی آن‌ها را به ترتیب می‌چید و فردا صبح با طلوع خورشید دوباره تک تک نهال‌ها را می‌آورد و در باغچه‌ی کنار حیاط خانه‌اش می‌کاشت.
آوازه‌ی این سبک باغداری ملانصرالدین در شهر پیچید، یکی از دوستانش که این شایعات را باور نداشت، یک روز عصر به قصد میهمانی به خانه‌ی ملانصرالدین رفت و هنگامی که وارد خانه‌ی ملا شد کم کم غروب می‌شد و ملا داشت تک تک نهال‌ها را از باغچه خارج می‌کرد. دوستش در حیاط نشسته بود و کارهای او را نگاه می‌کرد. مرد آن شب را در کنار ملا ماند و فردا صبح بعد از نماز دید ملا لباس‌های کارش را پوشید و دوباره به انبار رفت تا نهال‌ها را بیاورد و دوباره آن‌ها را کاشت و رفت لب حوض تا دست‌هایش را بشوید.
دوست ملا که تا پایان کارهای او سکوت کرده بود به سراغش رفت و گفت: ملا خسته نباشی. ولی چرا این کار را می‌کنی. این کاشت و برداشت روزانه‌ی تو باعث خراب شدن و از بین رفتن نهال‌هایت می‌شود. ملا لبخندی زد و گفت: تو فکر می‌کنی من نمی‌دانم؟ ولی چه کنم، کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند. من فقط می‌خواهم از نهال‌ها مراقبت کنم.

 

این ضرب المثل کنایه از وسواس و محکم‌کاری بیش از اندازه در کارها دارد.

 

برگرفته از کتاب ضرب المثل و داستان‌هایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، نوشته‌ی الهه رشمه.

 

داستانی دیگر:
ملانصرالدین با زنی ازدواج کرد که خیلی صحبت می‌کرد، به‌طوری که به لحاظ پر حرفی زبان زد همه‌ی اهالی محل بود. به‌همین خاطر در طول زندگی زناشویی، هر زمانی که ملا برای کار کردن، به بیرون می‌رفت، زنش هم فورا چادر می‌پوشید و از خانه بیرون می‌آمد و سراغ همسایه‌ها می‌رفت و با همدیگر یک عالمه صحبت می‌کردند. آن‌قدر سرگرم صحبت می‌شدند که ملا خسته و کوفته از سر کار برمی‌گشت و در خانه منتظر می‌ماند تا زنش به خانه برگردد. و در این مدت زمان هم، خانه‌ی نامرتب و شلوغ و بدون بوی غذا را تماشا می‌کرد.
گرچه ملانصرالدین چندین مرتبه زنش را نصیحت کرده بود که تا حد امکان به جای این همه صحبت کردن، به کارهای خانه رسیدگی کند، اما فایده‌ای نداشت و این حرف‌ها به‌گوش زن نمی‌رفت. به همین خاطر عاقبت یک روز به‌طور جدی عصبانی شد و به زنش گفت: «من که نمی‌توانم همیشه گرسنه و تشنه توی خانه منتظرت بمانم تا تو بیایی و تازه آشپزی‌ات را شروع کنی و به کارهای خانه برسی. اگر فقط یک بار دیگر بدون اجازه از خانه بیرون بروی، بلایی به سرت می‌آورم که مسلمان نشنود، کافر نبیند.»
به هر حال، فردای همان روز باز ملانصرالدین ظهر خسته و تنشه به خانه برگشت. گرچه این بار خیالش راحت بود که حتما موقع برگشت به خانه، بوی زندگی و غذای خوشمزه در خانه پیچیده و خانه هم مرتب و تمیز است. ملا پیش خودش می‌گفت: «خدا را شکر حداقل امروز سیر می‌شوم و نیازی نیست که ساعت‌ها منتظر غذا بمانم.» به همین خاطر به محضی که وارد خانه شد، با صدای بلند گفت: «سلام، امروز ناهار چی درست کردی؟» اما متاسفانه هیچ جوابی نشینید.
زن ملانصرالدین دوباره در کنار دوستانش گرم صحبت کردن و خندیدن بود. ظاهرا کلا فراموش کرده بود که باید از امروز زودتر به خانه برود و کارهای خانه را انجام دهد. به همین خاطر فورا تصمیم گرفت که به خانه برگردد. غافل از این‌که ملا عصبانی در خانه منتظرش بود. به محضی که زن به خانه برگشت، ملا داد و بیدادی راه انداخت که همه‌ی همسایه‌ها خبردار شدند.
ملا بلافاصله طنابی آورد و یک سر آن را به پای زنش و سر دیگرش را محکم به درخت قدیمی در حیاط بست. جیغ و داد زنش بلند شد و همسایه‌ها بدو بدو آمدند و داخل حیاط خانه‌ی ملا جمع شدند و گفتند: «جناب ملا؟ معنی این کارها چیست؟ این زن گناه دارد! از شما بعید است!»
ملا دیگر طاقت نیاورد و تمام ماجرا را برای همسایه‌هایش تعریف کرد. هر کدام از همسایه‌ها حرفی زد و تمام تلاش‌شان را کردند تا ملا را پشیمان کنند تا شاید راضی شود و این بار هم زنش را ببخشد و طناب را از پای زنش باز کند. اما ملا به حرف هیچ‌کس گوش نداد. بالاخره یکی از همسایه‌ها که دید ملا خیلی عصبانی است، زنش هم زار زار اشک می‌ریزد، دلش به حال همسر ملا سوخت و گفت: «لااقل حالا پای او را باز کن، خودت که فعلا توی خانه هستی و او با بودن تو نمی‌تواند از خانه برود.» ملا بلافاصله گفت: « حرف شما درست است. اما این‌طوری خیالم خیلی راحت‌تر است و کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند.»

 

نگاره: Murattanhu (freepik.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده