داستان کوتاه فروش کتاب مدیر یک دقیقه‌ای

داستان کوتاه فروش کتاب مدیر یک دقیقه‌ای

آقای کنت بلانکارد و آقای اسپنسر جانسون نویسندگان کتاب معروف مدیر یک دقیقه‌ای پس از تالیف این کتاب تصمیم می‌گیرند که تعداد ۲۰ هزار نسخه از آن را چاپ کنند و بدون تبلیغات، فقط از طریق شرکت خودشان آن‌ها را به فروش برسانند. آن‌ها در چاپ دوم تصمیم می‌گیرند که کتاب مدیر یک دقیقه‌ای را در سطح وسیعی از کشور بفروشند. به همین خاطر یک روز بعد از ظهر باهم قرار می‌گذارند تا یکدیگر را ببینند. در پی صحبت‌هایی که باهم در این باره می‌کنند آقای بلانکارد می‌گوید: توفیق این کتاب به دو امر بستگی دارد:
۱- با تیراژ بالاتر بتوانیم آن را بفروشیم.
۲- نام کتاب ما در ردیف پرفروش‌ترین کتاب‌های روزنامه‌ی نیویورک تایمز درآید.
در همین جا از دوست خود، آقای اسپنسر جانسون نظرش را در این‌ باره که فروش خوب به‌نظر او چند کتاب می‌باشد، می‌پرسد. آقای جانسون ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار فروش را به‌عنوان یک فروش خوب مطرح می‌کند. همان‌جا آقای کنت بلانکارد از او می‌خواهد که به فروش ۵۰۰ هزار کتاب فکر کند و همچنین او را متقاعد می‌کند که کتاب‌هایی با محتوای کم ارزش‌تر هم توانسته‌اند به فروش‌های نزدیک به ۲۵۰ هزار برسند، آن‌ها در این گفت‌وگو زمان ۶ ماه را هم برای رسیدن به ردیف پرفروش‌ترین کتاب‌ها در نظر می‌گیرند. سپس جشن کوچکی ترتیب داده و یک شماره از روزنامه‌ی نیویورک تایمز را هم جلوی خود قرار داده و اسم کتاب خود را در لیست پرفروش‌ترین کتاب‌ها تصور می‌کنند.
درست فردای همان روز، آقای بلانکارد برای یک سخنرانی باید به شیکاگو می‌رفت. در راه رفتن به سمت فرودگاه با خود می‌اندیشد که نه تنها ۵۰۰ هزار کتاب را خواهیم فروخت، بلکه آن را در فهرست پرفروش‌ترین‌ها خواهیم یافت، کنت بلاکارد می‌گوید: با این کار به‌طور ناخودآگاه، با نیروی تجسم و تصور جزء به جزء رویدادهایی را که به این تصورات عینیت می‌بخشید را مشاهده می‌کردم.
پس از رسیدن به فرودگاه و سوار شدن به هواپیما در کنار کسی می‌نشیند که اتفاقا بسیار اجتماعی و خوش برخورد بود، آن‌ها با هم شروع به صحبت می‌کنند، کنت بلانکارد از وی درباره کارش می‌پرسد، وی پاسخ می‌دهد نماینده‌ی فروش یک شرکت توزیع کننده‌ی کتاب است و کتاب‌های ۷۵۰ کتابفروشی را تامین می‌کند. کنت بلانکارد که متوجه جریان در حال وقوع می‌شود از وی می‌پرسد: قاعدتا نبایستی با این هواپیما سفر می‌کردی، این‌طور نیست؟
او حیرت‌زده می‌پرسد: تو از کجا می‌دانی؟ و در ادامه توضیح می‌دهد که در مورد بلیت خود با مشکلاتی مواجه شده بود و به اجبار پرواز خود را تغییر داده است. کنت بلانکارد به او می‌گوید: هیچ راه دیگری نداشتی مگر آن‌که با این هواپیما سفر می‌کردی!
در واقع این نیروی تصور کنت بلانکارد بود که او را به این پرواز رسانده بود تا راه‌گشای او باشد. در آن‌جا بود که کنت بلانکارد برایش داستان کتابش را که قرار است ۵۰۰ هزار تای آن را طی ۶ ماه بفروشند و در ردیف پرفروش‌ترین‌ها قرار گیرند، شرح می‌دهد. او متعجبانه به کنت بلانکارد می‌گوید: چه انتظار زیادی! کنت بلاکارد هم برایش بیشتر توضیح می‌دهد و می‌پرسد: آیا امکان دارد این کتاب را در کتابفروشی‌های طرف قرارداد خود توزیع کنی؟ اوهم نهایتا متقاعد می‌شود و برایش راه‌کارها را توضیح می‌دهد.
بلانکارد هم به محض رسیدن به شیکاگو با دوستش اسپنسر جانسون تماس می‌گیرد و جریان را شرح می‌دهد و از طریق همان نماینده‌ی فروش با کتابفروشی‌ها ارتباط برقرار می‌کند، بنابراین به محض خروج کتاب از چاپخانه، ۱۶ هزار جلد کتاب به فروش می‌رسد. جالب است بدانید آن‌ها حدود ۶ میلیون جلد از کتاب مدیر یک دقیقه‌ای را به فروش می‌رسانند و تقریبا به مدت ۳ سال کتابشان در ردیف پرفروش‌ترین کتاب‌های روزنامه‌ی نیویورک تایمز قرار می‌گیرد.
این است نیروی مثبت‌اندیشی...

 

برگرفته از کتاب سیری در کمال فردی، نوشته‌ی کنت بلانچارد.
نگاره: Success.com
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۷ مشارکت کننده