داستان کوتاه یک حکم سواد هم برای او بنویس

داستان کوتاه یک حکم سواد هم برای او بنویس

وقتی کریم‌خان در کوه‌های غرب در جنگ با آزادخان از ناحیه‌ی پا مجروح شد، خود را به اشترینان رساند و به خانه‌ای پناه برد. صاحب خانه ملامحمدجعفر نامی بود و خواست او را براند اما زن - اُمِّ لیلی - به شوهر گفت: نامردی است که میهمان زخمی را از خانه بیرون کنیم و بعد خود به زخم‌بندی و مرهم‌گذاری جنگاور زخمی پرداخت که کسی نبود جز کریم‌خان و البته زن، نشناخته بودش. چند روزی گذشت و حال کریم‌خان رو به بهبود گذاشت و موعد رفتن رسید و در این هنگام فاش کرد کیست و گفت هرگاه کاری داشتید به شیراز بیایید.
چندی گذشت تا یک روز ام لیلی به تنها حمام ده رفت، اما حمامی گفت امروز زنِ امام جمعه حمام را قُرُق کرده، برو فردا بیا. بر ام لیلی سخت آمد و چون به خانه بازگشت از شوهر خواست حمامی دیگر بسازد تا دیگری نتواند آن را قُرق کند. ساخت حمام تازه اما از مرد برنمی‌آمد، منتها یادش آمد که می‌تواند به شیراز برود و قضیه را با کریم‌خان در میان بگذارد. پس، چنین کرد. اما او را در شیراز نشناختند و نزد شاه راه ندادند و چاره‌ای جز بازگشت ندید. منتها برای تهیه‌ی مخارج سفر به پولی نیاز داشت. پس به کار در بازار وکیل مشغول شد و یک روز دید کریم‌خان آمده.  نزد او رفت و ماجرا را بازگفت.
درجا منشی را خواست به او گفت: همین الان حکمِ تیول اشترینان را به‌نام ام لیلی بنویس تا تمام مالیات آن‌جا از آنِ او باشد و بعد رو کرد به ملاجعفر که می‌دانی چرا حکم را به نام او و نه تو نوشتم؟ چون از فردا که پول‌دار شدی یک زنِ دیگر بر سرِ ام لیلی می‌آوری!
ملاجعفر گفت‌: هر چه شما اراده کنید، اما کاش حکم بفرمایید یک حمام دیگر در اشترینان بسازند.
کریم‌خان تعجب کرد و گفت: چرا؟ ملاجعفر گفت: چون روزهای جمعه زنِ امام جمعه تنها حمامِ دِه را قُرُق می‌کند!
پادشاهی که از عنوان شاه فاصله می‌گرفت، این بار به منشی گفت: حکم امام جمعه‌ی اشترینان را هم به‌نام ملاجعفر بنویس که این دیگر زنانه نیست!
منشی با تعجب گفت: درباره‌ی حکم قبلی سخنی نگفتم، ولی این مرد سوادی به حد امام جمعه ندارد!
کریم‌خان بی‌درنگ گفت: خوب! یک حکم سواد هم برای او بنویس!

 

نگاره: Sasha India (commons.wikimedia.org)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۹ مشارکت کننده