داستان کوتاه آرتور پادشاه

داستان کوتاه آرتور پادشاه

پادشاه اسپانیا که فوت کرد، پسر بزرگش «آرتور» که ولیعهد بود، به پادشاهی انتخاب شد و چند روز پس از خاکسپاری پادشاه ظالم، مراسم تاج‌گذاری شاه جدید برگزار گردید. سپس بنابر سنت قدیمی دربار، مراسم تقدیم هدیه به پادشاه شروع شد. مراسمی که طبق سنت دربار اسپانیا، تمام افراد شاغل در قصر هدیه‌ای هرچند کوچک و ناچیز به پادشاه جدید می‌دادند.
«آرتور» روی تختش نشست و طبق سلسله‌مراتب هدیه دادن از شخص مشاور آغاز شد تا وزرا و… سرانجام نوبت رسید به آخرین نفر که کسی جز باغبان پیر و قدیمی قصر که سال‌ها در دربار پدر «آرتور» نیز همین شغل را داشت.
باغبان پیر آمد و به شاه جدید تعظیم نمود و کیسه‌ای بزرگ تقدیم او کرد. «آرتور» آن را باز کرد و با حیرت چند جمجمه را که داخل کیسه بود دید و از باغبان پرسید: این‌ها چیست؟ این چه هدیه‌ای است؟
باغبان پیر به آرامی گفت: این‌ها نمونه‌ای از هزاران جمجمه و استخوان‌های افراد بی‌گناه است که توسط پدر شما به ناحق کشته شدند. این هدیه را تقدیم‌تان کردم تا تکلیف خود را با حکومت روشن کنید. آرتور جوان سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت.

 

نگاره: Javier Lizon (epaimages.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲۱ مشارکت کننده