داستان کوتاه ملانصرالدین و پول دود کباب

داستان کوتاه ملانصرالدین و پول دود کباب

فقیری از کنار دکان کباب‌فروشی می‌گذشت. مرد کباب‌فروش گوشت‌ها را در سیخ‌ها کرده و به روی آتش نهاده، باد می‌زد و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد، تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت.
او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس به راه افتاد تا از آن‌جا برود ولی مرد کباب‌فروش به سرعت از دکان خارج شده، دست وی را گرفت و گفت: کجا می‌روی پول دود کباب را که خورده‌ای بده.
از قضا ملانصرالدین از آن‌جا می‌گذشت. جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری می‌کند و تقاضا می‌نماید او را رها کنند. ولی مرد کباب‌فروش می‌خواست پول دودی را که وی خورده است بگیرد.
ملا دلش برای مرد فقیر سوخت و جلو رفته به کباب‌فروش گفت: این مرد را آزاد کن تا برود، من پول دود کبابی را که او خورده است می‌دهم. کباب‌فروش قبول کرد و مرد فقیر را رها کرد.
ملا پس از رقتن فقیر چند سکه از جیبش خارج کرده و در حالی که آن‌ها را یکی پس از دیگری به روی زمین می‌انداخت به مرد کباب‌فروش گفت: بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.
مرد کباب‌فروش با حیرت به ملا نگریست و گفت: این چه طرز پول دادن است مرد خدا؟
ملا همان‌طور که پول‌ها را بر زمین می‌انداخت تا صدایی از آن‌ها بلند شود گفت: خوب جان من، کسی که دود کباب و بوی آن را بفروشد و بخواهد برای آن پول بگیرد، باید به‌جای پول صدای آن را تحویل بگیرد.

 

نگاره: -
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۱۰ مشارکت کننده