در این بخش از سایت فرتورچین، برگزیدهای از ضربالمثلهای فارسی با «حرف ع» را میخوانید.
عاشق بیپول، باید شبدر بچیند.
عاشقان را همه گر آب برد - خوب رویان همه را خواب برد. (ایرج میرزا)
عاشقم پول ندارم - کوزه بده آب بیارم.
عاشقی پیداست از زاری دل - نیست بیماری چو بیماری دل. (مولوی)
عاشقی سوزی داره، سی و سه پنج روزی داره.
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد. (مصرع نخست: ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست.) (حافظ)
عاشقی کار سری نیست که بر بالین است. (مصرع نخست: خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات.) (سعدی)
عاقبت جوینده یابنده بود. (مصرع نخست: سایه حق بر سر بنده بود.) (مولوی)
عاقبت گرگ زاده گرگ شود. (مصرع دوم: گر چه با آدمی بزرگ شود.) (سعدی) (معنی: منظور این ضرب المثل چنین است که تربیت و پرورش درست و انسانی، در ذات افراد نابکار و پست، کاری بیفایده است و هیچ نتیجهی خوبی نخواهد داشت. (داستان کوتاه عاقبت گرگ زاده گرگ شود))
عاقل به کنار رود تا پل میجست - دیوانه پا برهنه از آب گذشت. (منسوب به ابراهیم اردوبادی)
عاقل گوشت میخوره، بیعقل بادنجان.
عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته. (معنی: دیوار شکسته دیواری است که پایه و اساس درستی ندارد. با هر فشار امکان فرو ریختن آن وجود دارد و تکیه کردن به آن کار نادرستی است. آدمهایی دمدمی مزاج، سست عنصرها و بهطور کلی کسانی که قابلیت اعتماد کردن به آنها وجود ندارد، مصداق بارز دیوار شکسته هستند. اطمینان به این آدمها مانند تکیه به دیوار شکسته است. هر لحظه امکان ریزش و شانه خالی کردن از زیر مسئولیت وجود دارد. اگر انسان بخواهد به کسی اعتماد و تکیه کند، باید تکیهگاه محکم و قابل اعتمادی پیدا کند. مفهوم و کاربرد این ضرب المثل زمانی است که به کنایه گفته میشود هر کسی لایق تکیهگاه شدن و پشتیبانی نیست. تکیهگاه مطمئن تکیهگاهی محکم و غیرقابل شکستن است. شرط عقل حکم میکند که انسان چنین پشتیبانی را برای خود برگزیند تا شکست نخورد.)
عاقلان دانند.
عالم بیعمل به چه ماند؟ گفت: به زنبور بیعسل.
عالم دانا شد و آدم نشد.
عالم شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل.
عالم ناپرهیزگار، کور مشعلهدار است. (سعدی)
عالمی را یک سخن ویران کند.
عبادت به جز خدمت خلق نیست - به تسبیح و سجاده و دلق نیست. (سعدی)
عجب سرگذشتی داشتی کل علی. (معنی: این ضرب المثل به شخصی گفته میشود که میخواهد خود را با حرف بزرگ با شخصیت جلوه دهد. همچنین هرگاه کسی با دقت بسیار برای دیگری حرف بزند، ولی در پایان کار ببیند که حرفش در او اثر نکرده، این مثل را به زبان میآورد. (داستان کوتاه عجب سرگذشتی داشتی کل علی))
عجب کشکی سابیدیم، که همش دوغ پتی بود.
عجله سبب ضرر است و ضرر باعث بدبختی است.
عجله کار شیطان است.
عجله و عقل با هم جور در نمیآید.
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. (معنی: گاهی مکر و حیلهی دشمنان بر ضد خودشان عمل میکند و باعث میشود سودی به دیگران برسد. همچنین اگر خدا بخواهد چه بسا دردسرها و توطئهها و دشمنیها بهدست خود دشمن موجب خیر و برکت میگردند. (داستان کوتاه عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد))
عذر بدتر از گناه.
عرش را سیر میکند.
عروس بیجهاز، روزهی بینماز، دعای بینیاز، قرمهی بیپیاز.
عروس تعریفی عاقبت شلخته در آمد. (معنی: با آن همه تعریفی که از او شده، مشخص شد که آدم بیانظباط و نامنظمی است.)
عروس تعریفی گوزو از آب در آمد. (معنی: این ضرب المثل دربارهی کسی بهکار میرود که بر خلاف خوشگوییها و تعاریفی که از او شده، رفتار ناپسندی انجام میدهد.)
عروس را که مادرش تعریف کنه برای آقاداییش خوبه.
عروس که به ما رسید شب کوتاه شد.
عروس که مادرشوهر نداره، اهل محل مادرشوهرشند.
عروس مردنی را گردن مادرشوهر نیندازند.
عروس میاد وسمه بکشه، نه وصله بکنه.
عروس نمیتونست برقصه، میگفت: زمین کجه.
عروس هزار داماد.
عزرائیل در خانهاش قدم میزند. (معنی: این ضرب المثل دربارهی کسانی که به مرگ نزدیک هستند به کار برده میشود. (داستان کوتاه عزرائیل در خانهاش قدم میزند))
عزرائیل را جواب کردن.
عزرائیل هم رغبت نمیکنه طرفش بیاد.
عزیز کردهی خدا را نمیشود ذلیل کرد.
عسس بیا من و بگیر.
عسل در باغ هست و غوره هم هست.
عسل نیستی که انگشتت بزنند.
عشرت امروز به فردا میفکن.
عشق است و هزار بد گمانی.
عشق پیری گر بجنبد، سر به رسوایی زند.
عشق در هر کجا پا گذارد، عقل آنجا را ترک میکند.
عشق رفیق نابینا است.
عشقهایی کز پی رنگی بود - عشق نبود عاقبت ننگی بود. (مولوی)
عشوهی شتری، غمزهی خرکی.
عطایش را به لقایش بخشید. (معنی: عطا بهمعنی بخشش و لقا بهمعنی دیدار است. هنگامی که کسی حاضر به دیدن و مراوده با شخص بداخلاق یا منتگذار نباشد و از خیر لطف و فایدهی آن شخص صرف نظر کند، این ضرب المثل را بهکار میبرد. (داستان کوتاه عطایش را به لقایش بخشید))
عقد پسر عمو و دختر عمو را در آسمان بستهاند.
عقل سالم در بدن سالم.
عقل که نباشد جان در عذاب است.
عقل مردم به چشمشان است.
عقل و گهش قاطی شده.
عقلش پاره سنگ بر میداره (یا عقلش گِرده).
عقلش پس کلهشه.
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد. (مصرع نخست: دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست.) (سعدی)
علاجی بکن کز دلم خون نیاید. (مصرع نخست: سرشک از رخم پاک کردن چه حاصل.) (میر والهی)
علف به دهان بزی باید شیرین بیاد.
علف زیر پا سبز شدن.
علم بیعمل همچون درخت بیثمر است.
علم سطحی یکسره قیل است و قال.
علی بهونه گیر. (معنی: ضرب المثل علی بهونهگیر یا علی بونهگیر برای کسانی بهکار میرود که برای هر کاری ایراد میگیرند و چون ایراد رفع شد، ایراد دیگری میگیرند. (داستان کوتاه علی بهونه گیر))
علی ماند و حوضش.
عمو یادگار، خوابی یا بیدار؟
عهد دقیانوس.
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو - نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند. (حافظ)
عیدت را اینجا کردی، نوروزت را برو جای دیگه.
عیسیت دوست به که حواریت آشنا. (مصرع نخست: فتراک عشق گیر نه دنبال عقل از آنک.) (خاقانی )
عیسی به دین خود، موسی به دین خود. (معنی: هر کس در عقیده و اعتقاد خود آزاد است. این ضرب المثل زمانی به کار میرود که از کسی بخواهیم در کار ما دخالت نکند و کاری به کار ما نداشته باشد. (داستان کوتاه عیسی به دین خود، موسی به دین خود))
گردآوری: فرتورچین