داستان کوتاه فیروز و شهناز

داستان کوتاه فیروز و شهناز

فیروز و شهناز یا «تذکره‌ی ناظم» منظومه‌ای عاشقانه سروده‌ی «محمدصادق ناظم تبریزی» شناخته شده با نام «صادقا» شاعر و تذکره‌نویس ایرانی سده‌ی یازدهم هجری قمری در شبه‌قاره‌ی هند است. این مثنوی روایت دلدادگی پسری به‌نام «فیروز» و «شهناز» دختر «فغفور» است.
چکیده‌ی داستان فیروز و شهناز
جوانی «فیروز» نام از «خوزستان» که قصد سفر به سرزمین‌های دیگر را داشت، به «صفاهان» می‌رسد. «فغفور» از صاحب‌جاهان بسیار مهمان‌نواز صفاهان، وی را به قصد مهمان‌نوازی به خانە‌ی خود می‌برد. فغفور دختر زیبایی به‌نام «شهناز» داشت. در یکی از روزهای بهاری که فیروز بر لب جوی نشسته بود، شهناز بر فراز بام می‌آید و عکس او بر آب می‌افتد. فیروز با دیدن عکس روی وی، دل می‌بازد و از فرط بی‌قراری از خانە‌ی فغفور بیرون می‌آید و با چوپان خاص وی آشنا می‌شود. چوپان به درخواست فیروز نزد فغفور می‌رود و از او می‌خواهد تا فیروز را به شغل گله‌داری خویش بگمارد و فغفور هم این تقاضا را می‌پذیرد.
در یکی از روزها که «شاه‌عباس» در دشت در جستوجوی باز شکاری خود بود، صدای نالە‌ی فیروز را می‌شنود، نزد او می‌رود و پای درد دل او می‌نشیند. فیروز بی‌خبر از این‌که او شاه است، در پی اصرار او، راز دلدادگی‌اش را بازمی‌گوید و شاه عهد می‌کند او را به وصال یار برساند. فیروز به‌همراه شاه رهسپار صفاهان می‌شود. فغفور مَقدم آنان را گرامی می‌دارد. شاه شرط پذیرش مهمانی فغفور را پذیرش ازدواج فیروز با شهناز بیان می‌کند؛ اما فغفور می‌گوید که دختر خویش را از زمان کودکی، به عهد دیگری بسته است.
شاه با دادن وعده‌های بسیار، فغفور را راضی می‌کند. به دستور شاه جشنی برگزار می‌شود و دختر را به عقد فیروز درمی‌آورند. زمانی نمی‌گذرد که فغفور دچار بیماری صعب‌العلاج می‌شود. فیروز را نزد خود فراخوانده، کلید خزانه و مسند را به وی واگذار می‌کند و پس از مرگ، فیروز جانشین فغفور می‌شود.

 

فهرست عشاق نامدار ایران و جهان

 

بازنویسی: احمدرضا یلمه‌ها، هاله اژدرنژاد
نگاره: نرگس یوزباشی
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده