داستان کوتاه از دماغ فیل افتاده

داستان کوتاه از دماغ فیل افتاده
حضرت نوح یکی از پیامبران بزرگ الهی است، که در طی عمر طولانی‌شان تمام وقت خود را صرف تشویق مردم قوم خود به خداپرستی، انسانیت و دوستی کردند. ولی هر چه ایشان بیشتر تلاش می‌کردند، کمتر نتیجه می‌دیدند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از ماست که بر ماست

داستان کوتاه از ماست که بر ماست
آورده‌اند که مردم شهری بودند که هرگاه پادشاهشان می‌مرد، بازی شکاری را به پرواز درمی‌آوردند و آن باز بر شانه‌ی هر کس می‌نشست او پادشاه می‌شد. از قضا این بار قرعه‌ی فال و همای سعادت بر شانه‌ی «بخت‌النصر» نشست.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اگر پیش همه شرمنده‌ام، پیش دزد رو سفیدم

داستان کوتاه اگر پیش همه شرمنده‌ام، پیش دزد رو سفیدم
روزی روزگاری، مرد ثروتمندی صاحب فرزندی شده بود و به مناسبت تولد فرزندش میهمانی بزرگی را ترتیب داد. او از تمامی تاجران، درباریان، ثروتمندان و دیگر مقامات بلندپایه‌ی شهر برای شرکت در میهمانی خود دعوت کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امام‌زاده‌ای که با هم ساختیم

داستان کوتاه امام‌زاده‌ای که با هم ساختیم
در گذشته‌های دور، دو مرد حیله‌گر که برای به‌دست آوردن پول بی‌زحمت به هر کاری دست می‌زدند، نشستند فکرشان را روی هم گذاشتند و راه‌حلی برای پیدا کردن پول بدون زحمت پیدا کردند. این دو نفر نقشه‌ی جدیدی کشیدند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ایراد بنی اسرائیلی

داستان کوتاه ایراد بنی اسرائیلی
بر طبق قرآن مجید پسران حضرت یعقوب و پیروان آیین یهود را قوم بنی اسرائیل می‌نامند. در زمانی که حضرت موسی به پیامبری رسیدند، این قوم به ایشان ایمان نیاوردند و هر روز به عناوین مختلف حضرت موسی را مورد اذیت و آزار قرار دادند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه با شیطان ارزن کاشته

داستان کوتاه با شیطان ارزن کاشته
روزی روزگاری شیطان از دره‌ی خوش آب و هوایی که روستایی در آن قرار داشت می‌گذشت. مردم آن روستا به دلیل داشتن آب کافی و زمین حاصلخیز، کشاورزی پر رونقی داشتند و با یکدیگر بسیار خوب و صمیمی رفتار می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه با یک تیر دو نشون زدن

داستان کوتاه با یک تیر دو نشون زدن
یکی بود یکی نبود، سال‌ها پیش که مثل امروز خبری از مداد و خودکار و خودنویس نبود، مردم برخی کشورها از پَر پرندگان برای نوشتن استفاده می‌کردند و در کشورهایی که نی در کنار مرداب‌های‌شان سبز می‌شد، از نی برای نوشتن استفاده می‌شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بز خری کردن

داستان کوتاه بز خری کردن
روزی ملانصرالدین گاوش را به بازار برد تا بفروشد. ملا تصمیم گرفت گاوش را خوب بشوید و آب و علف تازه به او بدهد تا بخورد و سر حال بیاید تا وقتی به بازار مال‌فروش‌ها رفت بتواند گاوش را به قیمت بسیار خوبی بفروشد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پوست خرسی که شکار نکردی نفروش

داستان کوتاه پوست خرسی که شکار نکردی نفروش
روزی روزگاری، دو مرد که احساس می‌کردند شکارچیان ماهری هستند به‌قصد شکار خرس به جنگل رفتند. آن‌ها چند روزی را در منطقه‌ای که خرس زندگی می‌کرد گذراندند تا مخفیگاه خرس را به‌سختی پیدا کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اگر بشود، چه شود

داستان کوتاه اگر بشود، چه شود
روزی، ملانصرالدین به شهری ساحلی سفر کرد. ملا که تا آن موقع دریا را ندیده بود، وقتی به کنار دریا رسید، خیلی تعجب کرد و از دیدن این همه آب، که انتهایش معلوم نبود و تا چشم قادر به دیدن بود، آب بود، حیرت‌زده شد.
دنباله‌ی نوشته