ضرب‌المثل‌های فارسی: حرف س

ضرب‌المثل‌های فارسی: حرف س

در این بخش از سایت فرتورچین، برگزیده‌ای از ضرب‌المثل‌های فارسی با «حرف س» را می‌خوانید.
سال به دوازده ماه ما می‌بینیم، یک دفعه هم تو ببین.
سال به سال دریغ از پارسال.
سال‌ها می‌گذرد تا شنبه به نوروز بیفتد.
سالی که نکوست از بهارش پیداست.
سایه‌ی کسی را با تیر زدن.
سبزی کسی را پاک کردن.
سبک سنگین کردن.
سبک‌بار مردم سبک‌تر روند.
سبوی تازه و آب خنک.
سبوی خالی را نباید با سبوی پُر زد.
سبوی نو آب خنک دارد.
سبیل کسی را چرب کردن.
سبیلش آویزان شد.
سپلشک آید و زن زاید و مهمان عزیزم ز در آید.
ستاره‌ی سهیل شده.
ستم بر ستم پیشه، عدل است و داد.
سحرخیز باش تا کامروا باشی.
سخت بگیری، سخت می‌گذره.
سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت‌کوش. (مصرع نخست: گفت آسان‌گیر بر خود کارها کز روی طبع.) (حافظ)
سخن تلخ از دل تلخ بر می‌خیزد.
سخن خودت را کجا شنیدی؟ آن‌جا که حرف مردم را شنیدی.
سر از پا نشناختن.
سر بریده سخن نمی‌گوید.
سر بزرگ را بلای بزرگ باشد.
سر بسته گفتن.
سر بشکند در کلاه، دست بشکند در آستین.
سر به بیابان گذاشتن.
سر به زنگاه.
سر به سر، بی‌دردسر.
سر به سنگ خوردن.
سر به هوا.
سر بی‌خیال فقط در گور میسر است.
سر بی‌صاحب می‌تراشه.
سر بی‌گناه، پای دار می‌رود اما بالای دار نمی‌رود.
سر پیازی یا ته پیاز؟
سر پیری و معرکه‌گیری؟
سر تراشی را از سر کچل می‌خواهد یاد بگیرد.
سر خر باش، صاحب زر باش.
سر خر را برگرداندن.
سر دیگ حلیم، روغن می‌رود.
سر را با پنبه بریدن.
سر را قمی می‌شکند، تاوانش را کاشی می‌دهد.
سر زلف تو نباشد سر زلف دگری.
سر زیر آب کردن.
سر قبرم کثافت نکن، از فاتحه خواندنت گذشتم.
سر قبری گریه کن، که داخلش مرده باشد.
سر کچل را سنگی و دیوانه را دنگی.
سر کچل و عرقچین.
سر کسی را زیر آب کردن.
سر کسی شیره مالیدن.
سر که نه در راه عزیزان بود - بار گرانی‌ست کشیدن بدوش. (سعدی)
سر کیسه را شل کردن.
سر گاو توی خمره گیر کرده.
سر گنده‌اش زیر لحاف است.
سر و ته یک کرباسند.
سر و دست شکستن.
سر و گوش به آب دادن.
سُر و مُر و گنده.
سراپا گوش بودن.
سرچشمه شاید که بستن به بیل - چو پر شد نشاید گرفتن به پیل. (سعدی)
سرزنش به‌جا بهتر از تعریف بی‌جا است.
سرش از خودش نیست.
سرش برای فلان کار درد می‌کنه.
سرش بره قولش نمی‌ره.
سرش بوی قرمه سبزی می‌دهد.
سرش به تنش زیادی می‌کند.
سرش به تنش می‌ارزد.
سرش تو لاک خودشه.
سرش تو حسابه.
سرش جنگ است، اما دلش تنگ است.
سرش را پیراهن هم نمی‌دونه.
سرش هنوز بوی آرد می‌دهد.
سرکه‌ی مفت، از عسل شیرین‌تر است.
سرکه‌ی نقد به از حلوای نسیه است.
سرم را بشکن، نرخم رو نشکن.
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی - که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی.
سرم را می‌شکند، نخودچی جیبم می‌کند.
سُرمه را از چشم می‌دزدد.
سُرنا را از سر گشادش می‌زند.
سُرناچی کم بود، یک غوغو هم به آن اضافه شد.
سر و گوش آب دادن.
سری تو سرها در آوردن.
سری که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند.
سری که عشق ندارد کدوی بی‌بار است. (مصرع نخست: لبی که خنده ندارد شکاف دیوار است.)
سزای گران‌فروش نخریدن است.
سسک هفت تا بچه میاره یکیش بلبله.
سعی هر کس به قدر همت اوست.
سفره‌ی بی‌نان، جُل است - کوزه‌ی بی‌آب گِل است.
سفره‌ی دل را باز کردن.
سفره‌ی نیفتاده (نینداخته) بوی مشک میده.
سفره‌ی نیفتاده (نینداخته) یک عیب داره، سفره‌ی افتاده هزار عیب.
سفید سفید صد تومن، سرخ و سفید سیصد تومن، حالا که رسید به سبزه، هر چی بگی می‌ارزه.
سقش سیاه است.
سکوت علامت رضاست.
سکه‌ی شاه ولایت، هر جا که رود پس آید.
سکه‌ی یک پول سیاه کردن.
سگ از مردم مردم‌آزار بِه.
سگ است آن که با سگ رود در جوال.
سگ با دُمش زیر پایش را جارو می‌کند.
سگ باش، کوچک خونه نباش.
سگ به بامی جسته، گردش به ما نشسته.
سگ پاچه‌ی صاحبش را نمی‌گیرد.
سگ چیه که پشمش باشه.
سگ داد و سگ توله گرفت.
سگ در حضور به از برادر دور.
سگ در خانه‌ی صاحبش شیر است.
سگ دستش نمی‌شه داد که اخته کنه.
سگ دو زدن.
سگ را اگر که چاق کنند، هار می‌شود.
سگ زرد، برادر شغال است.
سگ سفید، ضرر پنبه‌فروش است.
سگ سوزن خورده.
سگ سیر دنبال کسی نمی‌رود.
سگ که چاق شد، گوشتش خوراکی نمی‌شود.
سگ گر و قلاده‌ی زر؟
سگ ماده در لانه، شیر است.
سگ نازی‌آباده، نه خودی می‌شناسه نه غریبه.
سگ نمک‌شناس به از آدم ناسپاس.
سگ پدر نداشت سراغ حاج عموش و می‌گرفت.
سِگِرمه‌ها تو هم رفتن.
سگش بهتر از خودشه.
سگی که برای خودش پشم نمی‌کند، برای دیگران کشک نخواهد کرد.
سگی که پاس کند، نمی‌گیرد.
سگی که واق واق کند، نمی‌گیرد.
سلام سلامتی است.
سلام گرگ بی‌طمع نیست.
سلامت از احتیاط خیزد.
سلیمان بی‌ایمان، یک من آرد و نیم من نان.
سنبه‌اش پر زور است.
سنگ بزرگ علامت نزدن است.
سنگ بنداز، بغلت واشه.
سنگ به در بسته می‌خورد.
سنگ تمام گذاشتن.
سنگ خاله قورباغه را گرو می‌کشه.
سنگ روی سنگ بند شدن.
سنگ کسی را به سینه زدن.
سنگ کوچک، سر بزرگ را می‌شکنه.
سنگ مفت، گنجشک مفت.
سنگ‌ها را واکندن.
سنگی را که نتوان برداشت باید بوسید و گذاشت.
سنگین برو، سنگین بیا.
سواره از پیاده خبر نداره، سیر از گرسنه.
سوتی دادن.
سودا چنان خوشست که یک‌جا کند کسی. (مصرع نخست: دنیا و آخرت به نگاهی فروختیم.) (قصاب کاشانی)
سودا، به رضا، خویشی به‌خوشی.
سوداگر پنیر از شیشه می‌خوره.
سودای خام پختن.
سودای نقد بوی مشک می‌ده.
سوراخ دعا را گم کرده.
سوزن، همه را می‌پوشونه اما خودش لخته.
سوسکه از دیوار بالا می‌رفت، مادرش می‌گفت: قربون دست و پای بلوریت.
سهره (سیره) رنگ کرده را جای بلبل می‌فروشه.
سیب پای درختش می‌افتد.
سیب سرخ برای دست چلاق خوب است؟
سیب مرا خوردی تا قیامت ابریشم پس بده.
سیبی که بالا می‌رود تا پایین بیاد هزار تا چرخ می‌خورد.
سیب‌زمینی بی‌رگ.
سیر از گرسنه خبر نداره، سوار از پیاده.
سیر به پیاز می‌گه بد بو.
سیزده بدر، سال دگر، خونه‌ی شوهر، بچه بغل.
سیلی نقد به از حلوای نسیه.
سیم (نقره) بخیل وقتی از خاک در می‌آید که (خودش) در خاک باشد.
سیمرغ دگر است و سی مرغ دگر.

 

گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۱۲ مشارکت کننده