در این بخش از سایت فرتورچین، برگزیدهای از ضربالمثلهای فارسی با «حرف چ» را میخوانید.
چاقو دستهی خودش را نمیبُرد.
چاه باید از خودش آب داشته باشد.
چاه کَن همیشه ته چاه است.
چاه مَکن بهر کسی، اول خودت، دوم کسی.
چاه مینماید و راه نمینماید.
چاه نکنده منار دزدیده.
چپ اندر قیچی.
چپ چپ نگاه کردن.
چپ میره راست میاد.
چرا آدم از تنگ موری برود که دزد بزندش.
چرا توپچی نشدی.
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی.
چراغ را نتوان دید جز به نور چراغ.
چراغ ظلم تا صبح نمیسوزد.
چراغانی پارسال.
چراغی را که ایزد برفروزد - هر آن کس پف کند ریشش بسوزد. (ابوسعید ابوالخیر)
چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است.
چشته خور بدتر از میراث خوره.
چشم بسته غیب میگوید.
چشم تنگ دنیادار را - یا قناعت پر کند یا خاک گور. (سعدی)
چشم چشم را نمیبیند.
چشم حسود کور.
چشم داره نخودچی، ابرو نداره هیچی.
چشم دیدن کسی را ندارد.
چشم زدن.
چشم و دل سیر.
چشم و گوش بسته.
چشمهایش آلبالو گیلاس میچیند.
چشم و هم چشمی.
چشمت روز بد نبیند.
چشمش را ببین، دلش را بخوان.
چشمش هزار کار میکنه که ابرویش نمیدونه.
چشمم آب نمیخورد.
چشمها را درویش کردن.
چغندر گوشت نمیشود، دشمن هم دوست نمیشود.
چنار در خانهاش را نمیبیند.
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند.
چنته خالی شدن.
چند کلمه هم از مادر عروس بشنو.
چنگی به دل نمیزند.
چنین آتش که باشد سر به سر دود - همان بهتر که خاکستر شود زود. (فخرالدین اسعد گرگانی)
چنین است رسم سرای درشت - گهی پشت بر زین گهی زین به پشت. (منسوب به فردوسی)
چو آب استاده شد یابد عفونت.
چو بد کردی مباش ایمن ز آفات - که واجب شد طبیعت را مکافات. (نظامی)
چو به گشتی، طبیب از خود میازار - چراغ از بهر تاریکی نگهدار. (سعدی)
چو دخلت نیست خرج آهستهتر کن - که میگویند ملاحان سرودی - اگر باران به کوهستان نبارد - به سالی دجله گردد خشک رودی. (سعدی)
چو فردا شود، فکر فردا کنیم.
چو گل بسیار شد پیلان بلرزند.
چو نوشیدن از دست جانان بود - هر آبی که هست آب حیوان بود. (امیرخسرو دهلوی)
چوب تر را چنان که خواهی پیچ - نشود خشک جز به آتش راست. (سعدی)
چوب تو آستین کردن.
چوب خدا صدا نداره، هر کی بخوره دوا نداره.
چوب خط پر شدن.
چوب دو سر طلاست.
چوب را که برداری، گربه دزد فرار میکنه.
چوب لای چرخ کسی گذاشتن.
چوب معلم گُله، هر کی نخوره خُله.
چوپان بیمزد.
چوسی آمدن.
چون خشت به آسیا بری خاک آری.
چون دوست دشمن است، شکایت کجا برم.
چون قضا آید طبیب ابله شود.
چه برایش آب بیاوری، چه کوزهاش را بشکنی.
چه خوشست میوه فروشی - گر کس نخرد خودت بنوشی.
چه عزاییست، که مردهشور هم گریه میکنه.
چه علی خواجه، چه خواجه علی.
چه کشکی، چه پشمی.
چه کشکی، چه دوغی.
چه مردی بود کز زنی کم بود. (مصرع نخست: چو از راستی بگذری خم بود.) (عنصری)
چهار چشم نگاه کردن.
چهار دیواری اختیاری.
چهار میخه کردن.
چهار نعل تاختن.
چهارشنبه یکی پول گم میکنه، یکی پیدا میکنه.
چیزی که شده پاره، وصله بر نمیداره.
چیزی که عوض داره گله نداره.
ضربالمثلهای فارسی: حرف چ
۵
از ۵
۱۰ مشارکت کننده