ضرب‌المثل‌های فارسی: حرف ا

ضرب‌المثل‌های فارسی: حرف ا

در این بخش از سایت فرتورچین، برگزیده‌ای از ضرب‌المثل‌های فارسی با «حرف ا» را می‌خوانید.


ابابیل حیوان بی‌آزاری است، اما از کرم‌های باغچه بپرس.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند - تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری. (سعدی)
اجاره‌نشین خوش‌نشین است.
اجاق کور بهتر از بچه‌ی بی‌نور.
اجل دور سرش می‌چرخد.
احمد نباشه یار من، الله بسازه کار من.
ادب مرد به ز دولت اوست.
ارث دست کسی سپردن.
ارزان خری، انبان خری.
اَره بده، تیشه بگیر.
اَره و اوره و شمسی کوره.
از ابروش سرکه می‌ریزد.
از اسب افتاده‌ایم، اما از اصل نیفتاده‌ایم.
از اون ماست کل عباس، چشام دید و دلم خواست.
از اون‌جا مونده، از این‌جا رونده.
از این امام‌زاده کسی معجزه نمی‌بینه. (یا این امام‌زاده کور می‌کنه ولی شفا نمی‌ده.)
از این حسن تا آن حسن صد گز رسن.
از این دُم بریده هر چی بگی برمیاد.
از این ستون به آن ستون فرج است.
(معنی: گذشت زمان ممکن است موجب گشایش در کار شود. همچنین گاهی با تغییر موضع و موقعیت قبلی خود در زندگی، می‌توان به موفقیت دست یافت. این ضرب المثل زمانی کاربرد دارد که شخص امید خود را از دست داده است و نزدیکانش وی دلگرمی می‌دهند و از او می‌خواهند که در این زمان کوتاه برای مشکلش راه حلی بیاندیشد. (داستان کوتاه از این ستون به آن ستون فرج است))
از این شاخه به آن شاخه پریدن.
از این گوش می‌گیره، از آن گوش در می‌کنه.
از آب در آمدن.
از آب کره می‌گیرد.
از آب گذشته است.
از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرد (یا گرفتن).
از آتشی که افروختم خودم سوختم.
 (معنی: این ضرب المثل را برای کسی به‌کار می‌برند که عواقب رفتار غلطش گریبان‌گیر خودش می‌شود. (داستان کوتاه از آتشی که افروختم خودم سوختم))

از آسمان افتادن. (معنی: این ضرب المثل، در قدیم برای افراد غاصب و زورگو به‌کار می‌رفت، ولی امروزه بیشتر برای افراد خودپسند و مغرور به‌کار می‌رود. وقتی کسی بسیار خودپسند باشد و با غرور با مردم عادی برخورد کند، درباره‌ی او می گویند: «فلانی انگار از آسمان افتاده!» یعنی طوری رفتار می‌کند که بر خلاف همه‌ی مردم، از آسمان آمده است. (داستان کوتاه از آسمان افتاده))
از آسمان به زمین می‌بارد.
از آن نترس که های و هوی دارد، از آن بترس که سر به تو دارد.
از بام می‌خواند، از در می‌راند.
از بای بسم‌الله تا تای تمّت.
از بی‌کفنی زنده‌ایم.
از پس هر گریه آخر خنده‌ای‌ست.
از پشت خنجر زدن.
از ترس عقرب جراره به مار غاشیه پناه بردن.
از تنگ و تا نیفتادن.
از تنگی چشم پیل معلومم شد - آنان که غنی‌ترند محتاج‌ترند.
از تو حرکت، از خدا برکت.
از تو عباسی، از من رقاصی.
از چاله به چاه افتادن.
از چشم دور و از دل دورتر.
از حرارتش خیری ندیدیم، اما از دودش کور شدیم.
از حق تا ناحق چهار انگشت فاصله است.
از خجالت آب شدن.
از خدا پنهان نیست، از شما چه پنهان.
از خر افتاده، خرما پیدا کرده.
از خر شیطان پایین آمدن.
از خر می‌پرسی چهارشنبه کیه؟
از خرس، مویی غنیمت است.
از خودت گذشته، خدا عقلی به بچه‌هایت بدهد.
از درد لا علاجی به خر می‌گه خانم‌باجی.
از دماغ فیل افتاده.
از دنده‌ی چپ بلند شدن.
از دور داد می‌زنه.
از دور دل را می‌برد، از جلو زَهره را.
از سکه افتادن.
از سوراخ سوزن تو می‌ره، از دروازه تو نمی‌ره.
از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه.
از شیر مرغ تا جان آدمی‌زاد.
از طلا گشتن پشیمان گشته‌ایم - مرحمت فرموده ما را مس کنید.
از عرش تا فرش.
از کاه کوه نساز.
از کله‌ی سحر تا بوق سگ.
(معنی: بوق سگ از اصطلاح‌های بازاری‌ست و درباره‌ی افرادی به‌کار می‌رود که تا دیر وقت مشغول انجام کار هستند. (داستان کوتاه بوق سگ))
از کور پامنار تا کل پاچنار.
از کوره در رفتن.
از کوزه همان برون تراود که در اوست. (مصرع نخست: گر دایره کوزه ز گوهر سازند.)
از کیسه‌ی خلیفه می‌بخشد.
از گدا چه یک نان بگیرند و چه بدهند.
از گیر دزد درآمده، گیر رمال افتاد.
از ما به خیر و از شما به سلامت.
از ما گفتن از شما شنیدن.
از ماست که بر ماست.
از مال پس است و از جان عاصی.
از مردی تا نامردی یک قدم است.
از مسگری هم فقط پشت جنبوندنش برای ما مونده.
از من بدر، به جوال کاه.
از منبر پایین نیامدن.
از نخورده بگیر، بده به خورده.
از نو کیسه قرض مکن، قرض کردی خرج نکن.
از نیش عقرب به مار غاشیه پناه بردن.
از هر چه بدم میاد، سرم میاد.
از هر چه بگذری، سخن دوست خوش‌تر است.
از هر دستی که بدهی، از همان دست پس می‌گیری.
از هر طرف باد بیاید بادش می‌دهد.
از هول حلیم در دیگ افتادن.
اسب تازی در طویله گر ببندی پیش خر - رنگشان همگون نگردد، طبعشان همگون شود. (میرزا حبیب روحی)
اسب ترکمنی است، هم از توبره می‌خوره هم از آخور.
اسبِ دونده، جو خود را زیاد می‌کند.
اسب را گم کرده، پی نعلش می‌گردد.
اسب لاغر میان به کار آید - روز میدان نه گاو پرواری. (سعدی)
اسب و خر را که یک جا ببندند، اگر همبو نشوند همخو می‌شوند.
اسباب خونه به صاحب خونه می‌ره.
اسب‌ها را نعل می‌کردند، کک هم پایش را بلند کرد.
استاد علم، این رنگ به علم نبود. (یا اوسا علم، این یکی رو بکش قلم.)
استاد؛ شاگردان از تو نمی‌ترسند. گفت: من هم از شاگردها نمی‌ترسم.
استخری که آب ندارد، این همه قورباغه می‌خواهد چه کار؟
استخوان خرد کردن.
استخوان لای زخم گذاشتن.
(معنی: مسئله‌ای را کاملا حل نکردن، ولی آن را حل شده اعلام کردن. بلاتکلیف گذاشتن و کاری را کش دادن. همچنین زمانی که کسی کوشش کند جلوی پیشرفت کسی را بگیرد و یا با مشکل‌تراشی روند پیشرفت او را کُند کند، این ضرب المثل به‌کار گرفته می‌شود. (داستان کوتاه استخوان لای زخم گذاشتن))
اسمش را بگو تا من صدایش کنم.
اشک تمساح ریختن.
(معنی: هرگاه کسی به دروغ و به‌منظور دستیابی به هدف خاصی وانمود به گریه کند، می‌گویند اشک تمساح می‌ریزد. (داستان کوتاه اشک تمساح ریختن))

اشک کباب موجب طغیان آتش است.
اشکش توی آستینش است.
اشکش دم مشکش است.
اصل کار بر و روست، کچلی زیر موست.
افاده‌ها طبق طبق، سگ‌ها به دورش وَق و وَق.
افتادگی آموز اگر طالب فیضی - هرگز نخورد آب زمینی که بلند است. (پوریای ولی)
افسار پاره کردن.
اکبر ندهد، خدای اکبر بدهد.
اگر باباش را ندیده بود، ادعای پادشاهی می‌کرد.
اگر بار گران بودیم و رفتیم.
اگر بپوشی رختی، بنشینی به تختی، تازه می‌بینمت به چشم آن وختی.
اگر برای من آب نداره، برای تو که نان داره.
اگر برکه‌ای پر کنند از گلاب - سگی در وی افتد کند منجلاب. (سعدی)
اگر بگوید ماست سفید است، من می‌گویم سیاه است.
اگر بیل‌زنی، باغچه‌ی خودت را بیل بزن.
اگر پیش خردمندان خامشی ادب‌ست، به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی.
اگر تو مرا عاق کنی، من هم تو را عوق می‌کنم.
اگر جراحی، پیزی خودت و جا بنداز.
اگر چاه آب ندارد، برای مقنی نان دارد.
اگر حسود نباشد دنیا گلستان است.
اگر خاله‌ام ریش داشت، آقا داییم بود.
اگر خدا بخواهد، از نر هم می‌دهد.
اگر خر نیاید به نزدیک بار - تو بار گران را به نزد خر آر. (فردوسی)
اگر خوراک آسیا را نرسانی، سنگ‌ها هم‌دیگر را می‌سایند.
اگر خیر داشت، اسمش و می‌گذاشتند خیرالله.
اگر دانی که نان دادن ثواب است - تو خود می‌خور که بغدادت خراب است.
اگر دعای بچه‌ها اثر داشت، یک معلم زنده نمی‌موند.
اگر دعوت گرگ را قبول کردی، سگ را هم همراه خود ببر.
اگر را کاشتند سبز نشد.
اگر رَستم از دست این تیر زن، من و کنج ویرانه‌ی پیرزن.
(معنی: هر کس بخواهد بگوید که وضع گذشته‌اش با تمام مشکلات بهتر از وضعیت حالش است، این ضرب المثل را به‌کار می‌برد. (داستان کوتاه اگر رستم از دست این تیر زن، من و کنج ویرانه‌ی پیرزن))

اگر زاغی کنی، زیقی کنی، می‌خورمت.
اگر زری بپوشی، اگر اطلس بپوشی، همون کنگر فروشی.
اگر عسل نمی‌دهی، باری نیش مزن.
اگر علی ساربان است، می‌داند شتر را کجا بخواباند.
اگر فلانی بگه الان روزه، من می‌گم شبه.
اگر کلاغ جراح بود، ماتحت خودش و بخیه می‌زد.
اگر کلید دری را نداری قفلش نکن، اگر کسی را دوست نداری خردش نکن، اگر دست کسی را گرفتی رهایش نکن.
اگر لب بترکاند.
اگر مردی، سر این دسته هونگ (هاون) و بشکن.
اگر مهمان یک نفر باشد، صاحب‌خانه برایش گاو می‌کشد.
اگر نخوردیم نان گندم، دیدیم دست مردم.
اگه نی‌زنی چرا بابات از حصبه مرد؟
اگر هست مرد از هنر بهره‌ور - هنر خود بگوید، نه صاحب هنر. (سعدی)
اگر همه گفتند نون و پنیر، تو سرت را بگذار (زمین و) بمیر.
اگه هوسه، یک دفعه بَسه.
اگر پشیمونی شاخ بود، فلانی شاخش به آسمان می‌رسید.
امام‌زاده است و همین یک قندیل.
امان از خانه‌داری، یکی می‌خری دو تا نداری.
امان از دوغ لیلی، ماستش کم بود آبش خیلی.
امروز توانی و ندانی، فردا که بدانی نتوانی.
امروز نقد، فردا نسیه.
امیدواری یعنی پیروزی.
انتظار بدتر از مرگ است.
انداختن و در رفتن.
اندازه نگه‌دار که اندازه نکوست.
(معنی: رعایت اعتدال و میانه‌روی در هر کاری. نه زیاده‌روی کنیم نه کم‌کاری. بلکه در هر کاری اعتدال و میانه‌روی را حفظ کنیم. انسانی که در کارهایش افراط و تفریط نمی‌کند، هیچ‌گاه افسوس نمی‌خورد. (داستان کوتاه اندازه نگه‌دار که اندازه نکوست))

اندک اندک خیلی شود؛ قطره قطره سیلی.
اندک‌دان بسیارگوست.
انسان جایز الخطاست.
انگار کمر (شاخ) غول را شکسته.
انگار ماست تو دهنشه.
انگشت انگشت مبر، تا خیک خیک نریزی.
(معنی: زمانی که شخصی با مال حرام در صدد جمع کردن مال و اموال است، برای متوجه کردن او به نتیجه‌ی کارش این ضرب‌المثل را به‌کار می‌برند. (داستان کوتاه انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی))

انگشت به دهان ماندن.
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس - تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت. (ناصرخسرو)
انگشت‌نما شدن.
انگل شدن.
انگور خوب، نصیب شغال می‌شود.
اول اندیشه، وانگهی گفتار.
اول این و که زاییدی بزرگ کن.
اول بچش، بعد بگو بی‌نمکه.
اول برادریت و ثابت کن، بعد ادعای ارث و میراث کن.
اول بقالی و ماست ترش فروشی.
اول پیاله و بدمستی.
اول جلو خونه‌ی خودت و جارو کن بعد خونه‌ی همسایه.
اول چاه را بکن، بعد منار را بدزد.
اولاد، بادام است؛ اولادِ اولاد، مغز بادام.
ای آقای کمر باریک، کوچه روشن کن و خانه تاریک.
ای گرفتار پایبند عیال - دیگر آسودگی مبند خیال. (سعدی)
ایراد بنی اسرائیلی.
این آشی است که خودم برای خودم پختم.
این تو بمیری، از آن تو بمیری‌ها نیست.
این حرف‌ها برای فاطی تنبون نمی‌شه.
این خر نشد خر دیگه، پالون می‌دوزم رنگ دیگه.
این خط این نشون.
این خمیر خیلی آب می‌بره.
این دغل دوستان که می‌بینی - مگسانند گرد شیرینی. (سعدی)
این رشته سر دراز دارد.
این قافله تا به حشر لنگ است.
این قبایی است که برای تو دوخته شده.
این کلاه برای سرت گشاده (یا این لقمه برای دهنت بزرگه).
این گوی و این میدان.
این نیز بگذرد.
این هفت صنار، غیر از اون چارده شاهی است.
این همه چریدی، کو دنبه‌ات؟
این همه خر هست و ما پیاده می‌ریم.
این یک تومان را بگیر جواب بده.
این‌جا کاشان نیست که کپه با فعله باشد.
این‌که برای من آوردی، ببر برای خاله‌ات.

 

گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۱۱ مشارکت کننده