در این بخش از سایت فرتورچین، برگزیدهای از ضربالمثلهای فارسی با «حرف آ» را میخوانید.
آب ار چه همه زلال خیزد - از خوردن پر ملال خیزد.
آب از آب تکان نمیخورد. (یا نمیجنبد.)
آب از آتش بیرون آوردن. (یا آب از آتش کشیدن، یا آب از آهن کشیدن، یا آب از آهن جدا کردن.)
آب از آسیا افتادن. (یا آبها از آسیاب ریختن.)
آب از بالا بالاها پایین کردن.
آب از دریا بخشیدن. (یا آب حمام تعارف کردن.)
آب از دستش نمیچکد.
آب از دهانش سرازیر شدن. (یا چکیدن.)
آب از سر تیره بودن. (یا آب از بنه تیره بودن.)
آب از سرچشمه گل است. (یا گلآلود است.)
آب از سرش در رفته. (یا گذشته.)
آب از گلو بریدن.
آب افتادن دهان.
آب انبار شلوغ، کوزه بسیار میشکند.
آب آبادانی میآورد.
آب آمد و تیمم باطل شد.
آب آمدن از روغن چربتر.
آب آورده را باد میبرد.
آب به آسیاب کسی ریختن.
آب پاکی را روی دستش ریخت.
آب در جوغَن (هاون) کُتیدَن (کوفتن).
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم - یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم.
آب را آب پیدا میکند، آدم آدم را.
آب را باید از سرچشمه بست.
آب را گلآلود میکند که ماهی بگیرد.
آب روی چرخ آسیای کسی بودن.
آب ریخته رو نمیشه جمع کرد.
آب زیر پوستش افتاده.
آب سنگها را میساید.
آب که از سر گذشت، چه یک ذرع چه صد ذرع - چه یک نی چه صد نی - چه یک وجب چه صد وجب.
آب که سر بالا میره، قورباغه ابوعطا میخواند.
آب که یک جا بماند، میگندد.
آب گر بر باد رود باران است.
آب نمیبیند و گرنه شناگر قابلی است.
آب و آبادی.
آبادی میخانه ز ویرانی ماست.
آبانماه را بارانکی، دیماه را برفکی، فروردین روز و شب ببار.
آبش توی آستری است.
آبکش به آفتابه میگه دو سوراخه.
آبکش به کفگیر میگه سه سوراخه.
آبی از او گرم نمیشود.
آبی بر آتش دل ما، هیچ کس نزد - چندان که پیش محرم و بیگانه سوختیم. (فغانی شیرازی)
آتش از آب ندانستن.
آتش از آتش گل میکند، زن ز شوهر.
آتش از باد تیزتر گردد.
آتش از چنار پوسیده برآید.
آتش اگر اندک است حقیر نباید داشت.
آتش بیار معرکه است.
آتش که الو گرفت، خشک و تر میسوزد.
آتش نشاندن و اخگر گذاشتن کار خردمندان نیست.
آخر شاهمنشی، کاهکشی است.
آخر شوخی به دعوا میکشد.
آخوند نباتی یعنی کشک.
آدم از دزدی فلانی میشود - رفته رفته ایلخانی میشود.
آدم از زیرکار در رو، عقب بهانه میگردد.
آدم از کرده گَنده نمیشود، از گفته گَنده میشود.
آدم از کوچکی بزرگ میشود.
آدم انگشت به دماغش نمیتواند بکند.
آدم باید آدم باشد، هم یورغه هم قدم باشد.
آدم باید برای خود یک خانه، نه یک لانه داشته باشد.
آدم باید به اندازهی دهنش لقمه بگیرد.
آدم بدحساب دو مرتبه میدهد.
آدم برای در باز کسی نمیرود، برای روی باز او میرود.
آدمُ برق بگیرِ، ولی جَوْ نگیرِ.
آدم برهنه هر پیراهنی اندازهاش است.
آدم بندهی احسان است.
آدم به امید زنده است.
آدم به چشم خودش هم نباید اعتماد کند.
آدم به رسن دیو فر و چاه نباید برود.
آدم به کیسهاش نگاه میکند.
آدم پول پیدا میکند؛ پول، آدم را پیدا نمیکند.
آدم ترسو همیشه سالم است.
آدم تنبل، عقل چهل وزیر دارد.
آدم چوب سر درخت را کف پایش ببیند.
آدم خودش بمیرد، هوادارش نمیمیرد.
آدم خوش معامله، شریک مال مردم است.
آدم خوشحساب، شریک قافله هست.
آدم خیس، هراس باران ندارد. (یا آدم خیس از باران نمیترسد.)
آدم دانا به نیشتر نزند مشت.
آدم دروغگو کم حافظه است.
آدم دستپاچه، کار را دو بار انجام میدهد.
آدم دستپاچه، دو بار میشاشه.
آدم زنده، وکیل وصی نمیخواهد.
آدم زنده، زندگی میخواهد.
آدم عاقل از یک سوراخ دو بار نیش نمیخوره.
آدم گدا، این همه ادا؟
آدم گرسنه، خواب نان سنگک میبیند.
آدم گرسنه، یاد پلوی عروسیش میافتد.
آدم ناشی، سرنا را از سر گشادش میزند.
آدم همه کاره، هیچ کاره است.
آدم یک آخور هم باید برای روز مبادای خودش نگه دارد.
آدم، آ هست و دم.
آدمی را به ادب بشناسند.
آرد به دهن داشتن.
آردبیز به قلیان میگوید تو دو سوراخ داری.
آرد خاصه خواستن.
آرد خودمان را بیختیم، الکِمان را آویختیم. (آرد خود را بیختیم، آردبیز را آویختیم.)
آرزو بر جوانان عیب نیست.
آرزو به دل ماندن.
آرزو تمامی ندارد.
آرزو سرمایهی مفلس است.
آرزومند پیوسته نیازمند بود.
آز ریشه گناه است.
آزار بیش بینی زین گردون - گر تو به هر بهانه بیازاری. (رودکی)
آزموده را آزمودن خطاست.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است - با دوستان مروت، با دشمنان مدارا. (حافظ)
آستر است که رویه را نگاه میدارد.
آستر به رویه میگوید من تو را نگه میدارم تو من را.
آستر و رویه بودن.
آستین افشاندن.
آستین بالا زدن.
آستین پوستین پدربزرگ.
آستین پوستین چه کوتاه چه دراز.
آستین پوستین شما در میان آتش مناقل دارد میسوزد.
آستین نو، بخور پلو.
آسمان به زمین نمیآید.
آسمان جل.
آسمان سوراخ شده و او به زمین افتاده.
آسمان گرد است و زمین صاف.
آسودگی شاخ به شکمش میزند.
آسوده بدم زمانه بگذشت.
آسوده شد ز سنگ درختی که بار ریخت.
آسوده کسی که خر ندارد - از کاه و جوش خبر ندارد.
آسه برو آسه بیا، که گربه شاخت نزند.
آسیا آواز خودش را نمیشنود.
آسیاب به نوبت.
آش اینجا، لواش اینجا، کجا برم بِه از اینجا؟
آش با جاش
آش بخور نگهت میداره، گفت: خودش و نمیتونه نگهداره.
آش برای کسی پختن.
آش کشک خالهته؛ بخوری پاته، نخوری پاته.
آش نخورده و دهن سوخته.
آش همان آش است و کاسه همان کاسه.
آشپز که دو تا شود، آش یا شور میشود یا بینمک.
آشنا داند زبان آشنا.
آشنایان را در ایام پریشانی بپرس.
آشنایی خلق دردسر است.
آفتاب از کدام سمت دمید که تو امروز یاد ما کردی.
آفتاب آمد دلیل آفتاب.
آفتاب به زردی افتاد، تنبل به جلدی افتاد.
آفتاب را به گل نمیتوان اندود.
آفتاب زیر ابر نمیماند.
آفتاب لب بام.
آفتابه خرج لحیم کردن.
آفتابه دزد.
آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی.
آفتابه و لولهنگ هر دو یک کار میکنند، اما قیمتشان موقع گرو گذاشتن معلوم میشه.
آفتابی بدان بزرگی را لکهای ابر ناپدید کند.
آفتابی شدن.
آلبالو گیلاسها که گل کرد چهارده ساله میشود.
آمد زیر ابروشو برداره، چشمش را کور کرد.
آمدم ثواب کنم، کباب شدم.
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا - بیوفا اکنون که من افتادهام از پا چرا؟ (شهریار)
آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟
آن را که سخاوت است، حاجت به شجاعت نیست.
آن زنده که کاری نکند مرده به است.
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
آن کس که با های میآید، با هوی میرود.
آن کس که تن سالمی دارد، گنجی دارد که خودش نمیداند.
آن ممه را لولو برد.
آن یکی پرسید اشتر را که هی - از کجا میآیی ای اقبال پی - گفت از حمام گرم کوی تو - گفت خود پیداست در زانوی تو. (مولوی)
آنان که غنیترند، محتاجترند - درویش و غنی بندهی این تاج و درند. (سعدی)
آنچه دلم خواست نه آن شد - آنچه خدا خواست همان شد.
آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟
آن قدر بار کن که بکِشد، نه آن قدر که بکُشد.
آن قدر بِایست، تا علف زیر پایت سبز بشود.
آن قدر سمن هست، که یاسمن توش گم است.
آن قدر مار خورده که افعی شده.
آواز خر در چمن.
آواز دهل شنیدن از دور خوش است.
آه نداشت که با ناله سودا کند.
آینه چون نقش تو بنمود راست - خود شکن، آینه شکستن خطاست.
آینهداری در محفل. (یا آینهداری در محلهی کوران.)
ضربالمثلهای فارسی: حرف آ
۵
از ۵
۸ مشارکت کننده