داستان کوتاه خواب مرگ

داستان کوتاه خواب مرگ

روزی مرگ به سراغ مردی رفت و گفت: «امروز آخرین روز توست!»
مرد: «اما من آماده نیستم.»
مرگ: «امروز اسم تو اولین نفر در لیست من است.»
مرد: «خوب، پس بیا بشین تا قبل از رفتن با هم قهوه‌ای بخوریم.»
مرگ: «حتما.»
مرد: به مرگ قهوه داد و در قهوه‌ی او چند قرص خواب ریخت. مرگ قهوه را خورد و به خواب عمیقی فرو رفت. مرد لیست او را برداشت و اسم خودش را از اول لیست حذف کرد و در آخر لیست قرار داد. هنگامی که مرگ بیدار شد گفت: «تو امروز با من خیلی مهربان بودی. برای جبران مهربانی تو، امروز کارم را از آخر لیست آغاز می‌کنم.»

 

نکته: بعضی از چیزها در سرنوشت تو نوشته شده‌اند، مهم نیست چقدر سخت برای تغییر آن‌ها تلاش کنی، اما هرگز تغییر نخواهند کرد.

 

نگاره: Totaberlustig.de
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲۱ مشارکت کننده